نقد عکس
قابی محدود شده از نگاه بالا به حوض یا چیزی شبیه آن؛ به جمعیتی سرگردان از ماهیهای کوچک قرمز و سیاه. با گردشهای گیجکننده و سردرگم. پر از مسیرهای تکراری و بینتیجه. بسترشان را هم حسابی کثیف کردهاند؛ از بس زیادند و موقتی! جمعیتی که ناخواسته برای تزئین کنار هم جمع شدهاند.
حضور پرتحرک و شلوغ ماهیها، پررنگترین عنصر این عکس است. ماهیهایی که بعضیشان به خاطر حرکت سریع و پیچاپیچشان مات و کمرنگاند. در این اجتماع سر بسته و بیهدف، هر چه قدر بیشر فعال باشی کمتر ثبت میشوی و کمتر میمانی. آنکه آرام است و ساکن، حضورش پررنگتر و شفافتر ثبت شده است.
نوع حرکت و فعالیت این ماهیها هم جالب است. از درون که خدا میداند، ولی از بالا که به نظرمان میرسد، بعضی موازیِ هم حرکت میکنند و بعضی مخالف. حتی به نظر میرسد که قرار است به هم برخورد کنند. هر چند همه اینها از دید ماست. ماهیهای دو رنگی که هر کدام با سرعتهای مختلف در فضایی محدود با جدیّت راه خودشان را میروند؛ بدون اینکه به یکدیگر برخورد کنند و کاری به هم داشته باشند.
بعضی ماهیها سیاهاند و بعضی قرمز. تک و توک، بینشان «دورنگ» هم هست. نمیدانم سیاهان، قرمزها را خاص و غریبه میدانند؛ یا قرمزها، سیاهان را. ولی میشود حدس زد که سر این «دورنگها» در این اجتماع دو رنگ، بحثهایی هست! اینکه خودیاند یا غیر خودی... اصالتاً سیاهاند یا قرمز...
تفاوت رنگ یک حیوان نسبت به همشکلانش در طبیعت یک استثناست. هر چند که بعضی از حیوانات به خاطر فعالیتهای انسانی متفاوت شدهاند. اما باز هر چند وقت یکبار، اینگونه زاده میشوند؛ شاید برای وفق با محیط. مثل دنیای ما انسانها، در دنیای حیوانات هم این تفاوت، زیبا و خاص است. یک زیبایی که خیلی وقتها بر اساس ضعف است. مثل کسی که با چشمان آبی یا سبز در عرف زیباست؛ غافل از اینکه این رنگ برای چشم، نشان از ضعف عملکرد ارگانیسم بدن و نوعی کمبود رنگدانه در مردمک چشم است. خیلی وقتها عیبها زیبا میشوند. و چنین جمع ناخواستهای از ماهیها، فقط برای زیبایی است.
***
صمد بهرنگی زمستان 46 داستانی نوشته با عنوان «ماهی سیاه کوچولو»؛ که در آن یک ماهی سیاه کوچولو میخواهد نه بر خلاف جریان آب، که بر خلاف جریان حاکم بر محیط زندگیاش شنا کند و به دریای ناشناختههایش گام بگذارد و آن را بهتر بشناسد. یک ماهی که در نهایت فداکارانه، درد آگاهیاش را به ماهیهای دیگر سرایت میدهد.
داستان بهرنگی در یک جویبار متصل به دریا شروع میشود و حرکت ماهی سیاه کوچولو منتهی به «دریا» است. برخلاف اجتماع این ماهیها که در مکانی بسته، فقط گردش میکنند. آنجا بستر، رودخانه بود و اینجا حوضی ساکن، راکد و کمعمق، که حرکت در آن هر چقدر هم سریع، سردرگم و مبهم است. حرکت ماهی بهرنگی با حرکت اینها -که خیلی هایشان قرار است به تور بیفتند تا فقط از زیباییشان بهره برده شود- خیلی متفاوت است.
***
گاهی وقتها هر قدر هم که استثنایی و زیبا باشیم، بسترمان که خوب نباشد، سردرگم و گمراهیم و روسیاه...
یادداشت
یک منتقد واقعی و هوشمند نقدهایش را فقط با ابزار زبان مطرح نمیکند. او روشهای دیگری هم برای بیان نقد دارد. بعضیهایش عملی هستند، بعضی شفاهی و بعضی هم مکتوب. بهترین حالت نقد، اجرای عالی همان اثر مورد نقد و بدترین حالت نقد، نقد نکردن است. حتماً ماجرای رفتار حسنین علیهمالسلام در برابر آن پیرمردی که اشتباه وضو گرفت را شنیدهاید. این رفتار حضرات نوعی نقد و آموزش رفتار صحیح بود. اما مسئله اینجاست که ایشان معصوم بودند و عالم به تمام معنا و هر کسی توان این گونه نقدها را ندارد. نقد بدون نفد هم ماجرای سنت الهی است که قومی را به حال خود وا میگذارد تا....
منتقد همین که بتواند اثری را شرح دهد و قوت و ضعف آن را تبیین کند، وظیفه اصلی خویش را انجام داده است. اما همین تبیین، لوازم و شرایطی دارد. منتقد باید در شرایط مختلف نقد خود را به قالبهای متفاوتی ببرد.
نقد مکتوب بهترین و رایجترین قالب و نوع بیان نقد است. یعنی همان روش کاغذ و قلم؛ که خود به سه دسته کلی تقسیم میشود.
نوع اول، آن گونهای است که در نوشتهای اثری را بدون هیچ توضیح اضافهای فقط میکوبیم و ایراداتش را فهرست میکنیم؛ که این نقد ضعفهاست و بسیار هم رایج است. متاسفانه تصور بسیاری از مخاطبین، صاحبین آثار و منتقدین از نقد، همینگونه است؛ نقد به معنای ایرادگیری!
در نوع دوم اثر را تشریح میکنیم و حسابی دربارهاش حرف میزنیم و اظهار فضل میکنیم! و در بهترین حالت اثر را مورد بازبینی موشکافانه و دقیق قرار میدهیم. حتی نیتخوانی هم میکنیم؛ که این نوع نقد در دنیا جاافتادهتر است. به این نوع نوشتهها ریویو «review» میگویند. همان بازبینی خودمان. اتفاقی که در نقد عکس میافتد. نقد عکسی که ترجمه «photo review» است.
در نوع سوم نویسندهی نقد طی مقالهای اطلاعاتی گسترده یا موجز درباره اثر میدهد؛ که این اطلاعات به فهم بهتر اثر توسط مخاطب بسیار کمک میکند و نوعی یاری است به صاحب اثر. اغلب، اینگونه نقدها را افراد دانشگاهی و علمی مینویسند. مثلا قالب اثر را توضیح میدهند و تببین میکنند؛ ابعاد اثر را از نظر تاریخی ریشهیابی میکنند و یا موارد مشابه آن اثر را معرفی میکند و در نهایت با توجه به این معیارها، عیار اصالت اثر را میسنجند. حضور این نوع نقد در برابر دو نوع دیگر کمرنگتر است؛ چرا که نویسنده آن باید دانش و درک بالایی نسبت به اثر مورد نقد داشته باشد.
همان طور که آمد، گاهی منتقدین عمل نقد خود را با شبیهسازی اثر مورد نقد انجام میدهند. یعنی عین اثری را تولید میکنند تا صاحب اثر را به ایرادات خود واقف کنند. البته اینگونه منتقدان بسیار کم هستند؛ چرا که از هر نظر هزینهبردار است. از طرفی میتوان به صورت کلی اینگونه گفت؛ هر کسی که اثر خوبی تولید میکند خواه یا ناخواه تمام آثار ضعیف را مورد نقد قرار داده است.
نقد خیلی وقتها جنبه اعتراض عملی و حتی تخریبی به خود میگیرد. مثلا بعضی «وندالیسم» -که نوعی تخریب اموال عمومی و هنری است- را انتقاد اجتماعی میدانند. که البته در این نوع نقد بحث فراوان است. مثلاً اینکه اگر آدمهای درستی بودند خرابکاری نمیکردند و یا منتقد نباید کاری بکند که به خودش هم نقد وارد باشد!
هنر منتقد در این است که شیوه مناسب و موثری را برای نقدش پیدا کند. از همینجاست که میتوان یک منتقد را در جایگاه یک هنرمند قرار داد. منتقدی که هنرمندانه نقدش را مطرح میکند، همان هنرمندی است که اثرش را نقادانه پی میریزد. معروف است که هنرمندترین افراد در دورههای خفقان سیاسی و اجتماعی سر بر آوردهاند. اوج هنر اروپا در دوران سیاه قرون وسطا شکل گرفت. این یعنی قالب نقد آن قدر پیچیده شد که تا سر حد یک هنر اصیل و ماندگار پیش رفت.
قالب نقد به شدت با فضای طرح آن و نوع مسئله مورد نقد مرتبط است و منتقد هوشمند با هدف اعتلای آثار و افکار، هنرمندانه بهترین روش را برای نقدش انتخاب میکند.
مطالب مرتبط:
نقد عکس
.
این عکس حرفهای نیست! از نظر تکنیکی. نه چندان با کیفیت، با قابی ناموزون و نوری هدایتنشده که چند جای تصویر را هم سوزانده.
اما چرا عکاس این عکس را برداشته؟ آن هم با دوربین موبایل!
بیایید به سبک کارآگاهان برای فهم انگیزه، دنبال سرنخی بگردیم.
پیرمرد روی ویلچر با ظاهری ساده، با نگاهی خیره، شاخه گلی در دست، گویی قصد دست دادن با کسی را دارد. بازتاب تند نور شانهاش را درخشان کرده...
مرد میانه تصویر که میانه تنهاش در عکس دیده میشود با کتی مناسب و شکیل، انگشتر دُری در انگشت که شیعه بودنش را فریاد میزند و تسبیحی که در دست مشت کردهاش خودنمایی میکند...
پسربچهای که با نگاهی کنجکاو و مهربان به پیرمردِ خیره، خیره شده. با شاخه گلی در دست، از نوع گلایول؛ گلایولی که معنایش مشخص است! و در این عکس در دستان پیرمرد هم تکرار شده. به پسربچه کت پوشاندهاند برای خوشتیپی؛ که شلوارش با آن هماهنگ نیست. شاید برای رسمیتی که آن محیط دارد...
پشت سرِ پسر، فقط چفیه مرد را میبینیم.
همه سه نسل حاضر در این عکس لباس رسمی به تن دارند.
فکر میکنم سرنخ ها کافی باشد!
تمام شواهد و قرائن این عکس نشان از انتظار حاضرانش دارد. انتظاری که در عکس، فریاد خاموش است.
انگار این سه نسل منتظر نسل خاصی هستند که پیوندی با یک مفهوم دارد؛ پیوندی با ویلچر، تسبیح، انگشتر، چفیه و گلایول...
برویم سر اصل مطلب
عکاس در توضیح عکس آورده:
«پیرمردی که جلوی درب دانشگاه آزاد تاکستان، منتظر ورود شهدای گمنام است!» در تاریخ 24/1/91
.
چه انتظار قشنگی است که نشانههایش بدون خواندن توضیح عکاس نیز مشهود است.
به نظر شما اگر روزی از ما در قابی نه چندان مناسب، با نور هدایتنشده عکس بگیرند، آگاهان از کار، نشانههای انتظار را خواهند دید؟
پی نوشت: عکس از سید شهاب حیاتی
نقد عکس
در قابی ایستاده، آسمانی با ابرهایی شبیه به ستون فقرات و اسکلت آسمانخراشی که رنگ آبی سیرش، آبی ملایم آسمان را خراشیده؛ و جرثقیلهایی که ضربدری وسط آسمانند.
.
یکی از سرگرمیهای کودکانه نگاه وارونه به اشیاست. علاقهای که با بالا رفتن سن کنار میرود و نگاه استاندارد به همه چیز جایش را میگیرد. اما از دیگر سرگرمیها آدمیزاد که در هر سنی شیرین است، ولو شدن روی زمین و نگاه به آسمان است.
احتمالا تا کنون تجربه نگاه به یک بنای بلند از زیر آن را داشتهاید و حسی که گویی بنا به سمت شما تمایل دارد و همین الان است که رویتان بیفتد. حسی که تا حد زیادی در این عکس منتقل شده؛ ترس از سقوط ساختمان...
قاب عکس کمی نامتقارن و نامتعادل است. گویی عکاس بیاعتنا به ساختمان و عظمتش، ابرهای زودگذر آسمان را ستون فقرات قاب خود قرار داده است. و در این قاب ساختمان است که به عنوان تازهواردی بیجا خود را جا کرده که حتی با همرنگی با آسمان هم نتوانسته خودش را وصله کند. رنگ آبی آسمانیِ آسمان، آرامشبخش و روحفزاست و قابل اعتماد؛ اما رنگ آبی ساختمان چنین حسی را القا نمیکند و تنها چیزی که در ظاهر این ساختمان دیده نمیشود اعتماد است. ارتفاع همیشه استرسزاست، مخصوصا وقتی کاذب باشد...
گاهی میشود با تغییر زاویه دید و جابهجایی قاب، موضع موضوعات و پدیدههای داخل عکس را نسبت به هم تغییر داد. این که چه موضوعی کنار چه موضوعی قرار بگیرد در برداشت ما از مفهوم تأثیرگذار است. مثلا همزمانی یک پیرمرد و درختی کهنسال در قاب، اشاره به معنای مشخصی دارد. این قاببندی و چینش پدیدهها کنار هم، میتواند آنها را به هم پیوند بزند و گاه حتی فرسنگها دوریشان را به رخ بکشد. در واقع پدیدهها و موضوعات میتوانند در عین وحدت حضور در یک قاب، دنیای متفاوتی با یکدیگر داشته باشند. اتفاقی که در این عکس به نوعی خاص رخ داده است.
البته این قاببندی و چیدمان در عکس، به هنر عکاس و چشمان تیزبین او مرتبط است. چشمانی که دنیا را حتی بدون نگاه از پشت چشمی دوربین در قابهای مختلف نظاره میکند و در نهایت در قابی خوب میچیند و دیگران را به تماشای عکسش دعوت میکند.
پدیدهها و فرصتهای دیدن مثل ابر در گذرند. شاید اگر کمی در تنظیم قاب نگاهمان دقت کنیم به تعبیری جدیدی از چیدمانها برسیم. نگاهی که بد نیست بعضی وقتها کودکانه باشد...
پینوشت: عکس از سعید زرآبادیپور
نقد عکس
.
جایی در نقطه طلایی تصویر، گوسالهای از سمت نور میآید. گویی سه گاو سمت چپ منتظر تشریففرمایی او هستند. روی زمینی که نمیدانم از چه، خیس شده! نوری که از صافی شاخههای درخت رد شده و چند کانال ایجاد کرده به همراه نوری که از سمت راست و از منبعی نامعلوم تابیده، رنگ تمام اجسام داخل قاب را تحت تاثیر قرار دادهاند.
.
نور به عنوان نزدیکترین شی ملموس جهان مادی به عالم الهی، جایگاه ویژهای در بسیاری از ادیان جهان دارد. از نقش نور در عکاسی هم نمیشود گذشت؛ تا حدی که بعضی، عکاسی را به خدمت گرفتن درست نور میدانند.
هندوها گاو را مقدس میدانند و آن را به هیچوجه قربانی نمیکنند؛ برخلاف مهرپرستها که گاو را مقدس میدانند ولی آن را قربانی میکنند.
با این مقدمات میخواهم بگویم: به طرز واضحی مشخص است که این عکس را یک هندو گرفته! کسی که به مقدسبودن گاو اعتقاد داشته است. کسی که نور را هم میشناخته؛ چه از نظر بصری و چه از نظر مفهومی. به عبارتی عکس را از روی اعتقاد و تسلطش گرفته است.
شهید آوینی میگوید: «هنر تجلی مستقیم روحیات هنرمند است». واضح است که این عکس تجلی درونیات عکاس آن است. اصل هنر هم همین است؛ که هنرمند اثرش را با اعتقاد به مفهوم آن خلق کند. مفهومی که جزئی از وجود هنرمند شده است.
شاید برایتان پیش آمده باشد که نگاه به بعضی عکسهای حرم ائمه اطهار علیهمالسلام و بیتالحرام حالتان را دگرگون کند و نگاه به بعضی عکسهای دیگر، هیچ احساسی را در شما بر نیانگیزاند. همیشه نباید دل را متهم به سیاهبودن کرد. بعضی وقتها واسطهها مشکل دارند. مانند مجلس روضهای که اشکی در نمیآورد ولی بیت شعری، تمام وجود آدمی را آتش میزند. دقیقا اینجاست که نقش واسطه را میشود دریافت.
هنرمندان در انتقال مفاهیم به نوعی واسطهاند؛ اصلا خود هنر واسطهای است بین انسان و دنیایی مادی و الهی؛ مثل نور. در این وسط تأثیرِ نفس یک هنرمند بر اثر غیرقابلانکار است. اثری که هنرمند بعضا به صورت ناخودآگاه روی اثرش میگذارد و همینطور ناخودآگاه به مخاطب اثر منتقل میشود. هنرمند واقعی، نوری تابیده از حقیقت را دریافت میکند و با آینه وجودش که عمری آن را صیقل داده به اطراف میتاباند. کاری که به سادگیِ بیانش نیست. جریانی که اگر یک بخش آن درست نباشد نتیجهی دلچسب و دلنشین نخواهد داشت.
و اینگونه میشود که چنین عکسی از چند گاو، دلنشین میشود؛ عکسی که حتی تقسیم رنگِ چشمنوازِ قهوهای و زرد با طیف رنگ مشترک، در خدمت احساسات عکاسش قرار گرفته است.
و چه بسیار آثاری از هنرمندان مسلمان که هیچ رگهای از اعتقاد به خالق هستی در آن نمیبینیم؛ که صاحب این آثار را نمیشود هنرمند نامید؛ هر چند که مینامند. کسانی که به مرگ مؤلف معتقدند و با افتخار میگویند اثرشان ایدئولوژیک نیست و قرائتپذیر است!
مگر میشود در اثری، اثری از خالقش و خالقِ خالقش نباشد!؟
.
ای کاش بعضی هنرمندان مانند این هنرمند کمی به کاری که میکنند اعتقاد داشتند.
نقد عکس
پیرزنی با والکر نقرهای و کیسهاش از کنار دیوار قدیمی که زیر آن حرکت میکرده، آرام فاصله گرفته تا از کنار رونیز نقرهای رنگی که در مقابلش پارکش شده بگذرد.
.
عکس متناقضنمایی است...
عکس به دو نیمه غیر مساوی و غیر متقارن تقسیم شده؛ هرچند که از نظر بصری سمت راست وزن بیشتری دارد ولی وزن سمت چپ تصویر این ناعدالتی را جبران کرده. حتی اگر تمام رونیز در قاب بود، باز هم به وزن سمت چپ نمیرسید.
یکی از ارکان یک عکس خوب، برقراری تعادل و تقسیم وزن در اطراف قاب است. هر چند این عکس تعادل بصری دقیقی ندارد اما به نحوی معناگرایانهای متعادل است.
عکاس از روی عمد با اصلاح رنگ، سمت راست تصویر (شامل یک وسیله نقلیه –رونیز- بدون سرنشین و پارکشده) را سیاه و سفید، و سمت چپ تصویر (پیرزن با وسیله نقلیهاش -والکر-) را رنگی باقی گذاشته است. پیرزنی که گویا همین الان وسیلهاش را از پارک در آورده است!
رنگ مشترک دو سمت قاب، نقرهای است. نقرهای حد فاصلِ رنگ و بیرنگی است. به عبارتی نقرهای فصل مشترک دو سمت قاب است.
در پسزمینه عکس، دیواری قدیمی است که دو در چوبی در آن جا گرفتهاند. انگار کسی که زیاد هم حوصله نداشته میخواسته از سمت راست دیوار گچآبی روی آن بپاشد؛ ولی کارش را ناقص رها کرده؛ حرکتی که روی دیوار ادامه پیدا نکرده است.
در جایی نه چندان میانه، تابلوی گردش به راست ممنوع هم از اصلاح رنگ بیبهره نمانده؛ نیمی رنگی و نیمی بیرنگ.
بر اساس اصلی در تصویربرداری در سینمای کلاسیک، برای نشاندادن حرکت، سوژه باید از سمت چپ تصویر به سمت راست برود و برای نشاندادن تدوام آن حرکت، سوژه باید از راست به چپ ادامه مسیر بدهد (نک: صحنههای تعقیب و گریز فیلمهای چارلی چاپلین).
گویا حتی این تابلو هم تداوم حرکت را ممنوع اعلام کرده و به دو زبان میگوید: کسی حق حرکت از سمت چپ به راست یا راست به چپ را ندارد!
هرچند رنگ، بیتوجه به تابلو، جلوتر از پیرزن به تصویر پاشیده شده است.
.
در یک کلام میتوانم بگویم این عکس درباره سکون و حرکت است. سکون و حرکتی که از همه اجزای این عکس دریافت میشود. پیرزن، والکر، رونیز، دیوار، گچآب، تابلو، رنگها و...
یکی از معانی رنگ نقرهای هم حرکت سریع است. رنگی که در این تصویرِ ساکن، خیلی پر رنگ است.
.
.
نمیدانم این همه وسلیهای در اطرافمان وجود دارد، کمکی به حرکت ما از سیاهی به سپیدی میکنند!؟
.
.
پینوشت1: این نقد را به پیشنهاد دوست عزیزم «هورانه»، بر این عکس نوشتم.
پینوشت2: عکسی از حسین نظریان.
نقد عکس
.
چند قایق تندرو در محیطی شبیه مجمعالجزایرها با سرعت میتازند و خط سفیدی از موجها را پشت سر خود میکشند. عکاس از دریچه لنز واید تصویری شامل، از گردی زمین و این محیط ارائه داده است.
.
احتمالا شما هم فیلم مستند «خانه» یا همان «Home» را دیده باشید. فیلمی که با تکنیکِ تصویربرداری با بالگرد (هلیشات)، ساخته شده است. راوی متن این فیلم با صدای مادرانهای از زبان زمین سخن میگوید. این فیلم با هدف نمایش تغییرات ناشی از فعالیتهای انسان بر ظاهر زمین، ساخته شده است.
این عکس هم نشاندهنده اثری از فعالیتهای انسانی روی این کره آبی و خاکی است. هرچند این اثر خیلی گذراست. موج و کفِ حرکتِ دیوانهوار این قایقهای تندرو بعد از دقایقی از بین رفته است. این عکس استعارهای از تاثیرات زودگذر انسانی است.
شنیدهاید که در ادب فارسی هر جا که بخواهند مثال امریِ گذرا، بیارزش و رفتنی را بزنند، اسم حباب و کف روی آب را میبرند؛ مانند این بیت از صائب تبریزی:
قصری که چون حباب شود از هوا بلند هموار میشود به نظر بازکردنی
تاثیر بعضی از تغییرات ما در این دنیا مانند کف روی آب است و تاثیر بعضی دیگر مانند آنچه که در مستند «خانه» میبینم. خیلی دوست داشتم بدانم که پروردگار، از آن بالا (عرششات) ما، تغییرات و تاثیراتمان را چگونه میبیند. پروردگار مهربانتر از مادری که کف انتظاراتش را هم برآورده نکردیم و هنوز در کفیم...
خدا میداند که این تغییرات چه تاثیری بر خود ما میگذارد. تفریح این قایقسواران این است که دور خود بچرخند و لذت ببرند و باز دور خود بچرخند و لذت ببرند! زمین دور خودش میچرخد اما دور خورشید نیز میچرخد. ولی ما باز دور خود میچرخیم و لذت میبریم؛ و این حاصل عمر ماست، حاصل تمام تغییرات و تاثیراتمان. عمری که گذراست و ما نیز از آن میگذریم.
به قول فروغی بسطامی:
پایه عمر گرانمایه بر آب است، بر آب همه جا شاهد این نکته حباب است، حباب
نقد عکس
.
از نروژ به سوی قطب شمال، کشتی غولپیکر رنگی یخهای روی آب را میشکافد و زورگویانه پیش میرود. خرس قطبی دست بر کشتی گرفته: تو کیستی؟ کجا میآیی؟
.
رنگبندی اتفاقی و جالبی دارد این عکس!
رنگ آبی؛ رنگ سردی است مثل هوای قطب. آرامش میدهد و درد را تسکین میدهد...
رنگ قرمز؛ بُرنده است، خطرناک و هیجانآور...
رنگ زرد؛ چشمگیر و اخباری است. جذاب و پرنشاط...
رنگ سفید؛ رنگ سرماست، رنگ بیگناهی و معصومیت. رنگ تسلیم است...
این کشتی برای تسکین دردی نیامده؛ آمده است تا یخها را بشکافد و با عظمت چشمگیر خبر بدی بدهد. آمده طبیعت را تسلیم خودش کند. با یک دهم نادیدنیِ ارتفاعش در آب، یخ را میدرد.
اما خرس سفید قطبی ماجراجو و کنجکاو، نگهبان طبیعت سرد است. تسلیم نشده. یخ زیر پایش شکسته اما دست برنداشته. سینه شکافنده کشتی را با دست گرفته...
و انسانی که از بالای کشتی خودساختهاش، از زاویه دید قدرت، عکسِ ضعف او را گرفته...
امان از روزی که در غرور عظمت خودساختههایمان غرق شویم. چه تایتانیکها که با غرورشان به عمق رفتند. به خاطر ندیدن تواضع کوهِ یخی که ریاکاری بلد نیست و هیچ گاه نُه دهمش را به رخ نمیکشد.
.
.
ما انسانها...
بعد از دیدن هر شی ناشناخته و تازهواردی کنجکاو میشویم. اگر از تازهوارد خوشمان نیاید و زورمان به زورش بچربد، عَلم مقابله برمیداریم. یکی از روشهایمان برای مقابله، استفاده از توان هر چیزی علیه خود اوست. برای مقابله از طبیعت از خودش کمک میگیریم. پوستین ساخته شده از پوست خرس نباشد سرمای قطب، پوست نازک آدم را میسوزاند.
ما انسانها...
بزرگ که میشویم فکر میکنیم جایمان تنگ است. هر چند نه ما بزرگیم، نه جا تنگ است. ریاکارانه بزرگی خود را نشان میدهیم، غافل از اینکه خلقت طبیعت بر اساس تواضع است. دریا با آن همه عمقش آرام و آبی است. ما که عمقی نداریم. فقط چند روش برای مقابله بلدیم.
طبیعت هم بلد است.
امان از روز مقابله طبیعت...
.
.
«وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ»
6؛ تکویر.
نقد عکس
.
فصل پاییز، دشتی ناهموار و وسیع در دامنه رشته کوهی کم ارتفاع در مجاورت دریاچه. سه گوسفند حلقه به گوش! کنار مرزهای زمینِ محصور رو به دوربین: این دیگه کیه؟! این چیه تو دستش؟! چوبدستی که نیست!
.
.
گوسفند حیوان پیچیدهی سادهایست! مغز و دل جالبی دارد. نمیدانم به غیر از فرایند نشخوار در دل این حیوان چه میگذرد. خیلی نافرمان و خودسر است ولی اندک شیطنتی در نگاهش نیست (برخلاف بز). گوسفند ذاتش درست است، فقط کمی بدقلق است. کافیست کمی با گوسفندان حشر و نشر داشته باشید تا فن مدیریت کلان جامعه را بیاموزید. (رک: چوپان بودن جمعی از پیامبران الهی) آنقدر که ممانعت از جاده خاکی رفتن گوسفندان سخت است؛ ممانعت از رفتن به زمین غریبهها.
جالب است؛ اگر منطقهی نگهداری و چرای گوسفندان، دشتی چندهزار هکتاری و محصور هم باشد، باز گوسفند، تمام فضای مفید و قابل چرا را میگذارد و دقیقا میرود کنار حصار زمین وقت میگذراند. (مثل همین زبان بستههای داخل عکس)
نمیدانم این از سر جامعهگریزی این حیوان است یا از روی حس ترقی و درنوردیدن مرزها. شاید هم به خاطر این باشد که یکی از علایق گوسفندها دیوارسایی است که برای فرار از خارش ککها و کنهها صورت میگیرد!! (بگذریم از اینکه معلوم نیست این زبانبستههای داخل عکس، خارششان را با چه دیواری رفع میکنند)
یکی از سختترین قسمتهای کار چوپانی همین جمعکردن گوسفندها از لب مرزهاست! چه هنگامِ چرا در دشت و چه هنگام نشخوار در طویله.
و آنجاست که چوپان با سوت و داد و پرتکردن چوبدستی پرکاربردش حیوان را به درون جامعه هدایت میکند.
ولی گوسفند است دیگر؛ با خارش تنش چه کند.
شاید اگر چوپانها بتوانند خارش تن گوسفندان (کنه و کک) را رفع کنند دیگر نیازی نباشد آنان را از لب مرزها جمع کنند.
البته اگر فقط دلیل خارش باشد نه حس پیشرفت و ترقی...