وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۳ مطلب با موضوع «یادداشت :: شخصیت‌ها» ثبت شده است

یادداشت


فهیمه رحیمی درگذشت!

از خواندن این خبر غمگین شدم.

خودِ رحیمی را نمی‌شناسم و از رمان‌هایش هم خوشم نمی‌آید. اما هر چه باشد، نسلی رمان‌هایش را خوانده‌اند و خیلی‌شان لذت برده‌اند...

او جایی گفته بود:

«من خودم را نویسنده نمی‌دانم؛ من مادری هستم که دوست دارم نسل جوانم کتاب بخواند

دغدغه خیلی مقدسی است! اینکه نسل جوان، کتاب بخوانند...

معتقدم مسئله‌ی مهم‌تر از انرژی هسته‌ای و گفتمان سازش و مقاومت، همین کتاب‌خوان‌شدن نسل جوان است. نسلی که اگر کتاب بخوانند دانش را از آن سوی ثریا هم می‌یابند؛ چه برسد به روسیه و امریکا...

به جرئت می‌توانم بگویم خیلی‌ها رمان‌خوانی و یا بهتر بگویم کتاب‌خوانی را با آثار رحیمی شروع کردند. کسانی که شاید اکنون برای خود ادعایی داشته باشند و نویسندگان مانند رحیمی را عامه‌پسند بدانند. کسانی مثل من! خیلی از نویسندگان نسل جدید مدعی امروز، اگر با خوانش آثار او شروع نکرده باشند حتما یکی دو اثر از او دیده‌اند.

اما یکی نیست بگوید: خب عامه که یک روزه خاص نمی‌شود و همان عامه هم خوراک می‌خواهد. عامه هم مخاطب است و باید گفت حتی در پیشرفته ترین جوامع، این عوام هستند که بیشترین درصد جامعه مخاطبین را تشکیل می‌دهند. شاید بعضی بگویند: «باید به عامه خوراک خوب داد تا خاص شود»؛ اما در این قحطی، کو آشپز!؟

رمان‌هایش نرم و خوش‌خوان بودند و این خوش‌خوانی رمان‌هایش واقعاً خاص بود. شاید رمان‌هایش آن‌قدر قوی و تأثیرگذار نباشند و نتوان آن‌ها را آثار فاخری نامید، اما خیلی‌ها با خواندن یک رمان از او، مفتخرند که یک رمان خوانده‌اند. ای کاش بدانیم و یادمان بماند که تمام‌کردن خوانش اولین رمان در زندگی، چه اعتماد به نفسی به انسان می‌دهد؛ چیزی شبیه حالی که کودکان بعد از درست انجام‌دادن اولین کارهایشان دارند. حسی که برای کتاب‌خوان‌شدن باید به خوبی از سر گذراند.

به هر روی، نویسنده‌ای که با چاپ 23 رمان که خیلی از آن‌ها به تجدید چاپ‌های بالا رسیدند، نشان داد که مخاطب خاص خودش را دارد. تجدید چاپ اتفاقی است که خیلی از رمان‌های مثلاً خاص، آن را تجربه نمی‌کنند و در همان چاپ اول در قفسه کتاب‌فروشی‌ها خاک می‌خورند که شاید خمیر شوند. و این خمیر‌شدن می‌افتد به گردن مخاطبین؛ و می‌گویند: خیلی عام هستند و از این دست حرف‌ها... اما یکی نیست بگوید: شما خمیرمایه کارتان را درست کن، مخاطب از آن سوی ثریا به سراغت خواهد آمد.

مخاطبی که خیلی دوست دارد خاص بشود؛ ولی کو آشپز!؟

بگذریم. به هر حال رفت و به سنت مرده‌پرستی، به یادش هستیم. خدایش بیامرزد...


۳ دیدگاه ۳۱ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۱
حاتم ابتسام

یادداشت


نثری خاص داشته؛ شلاقی، انتقادی، موجز، گزنده، برنده، جسور و تیزبینانه؛ با جملات کوتاه و شتاب‌زده اما عمیق و دقیق.  این‌ها حرف‌هایی است که درباره نثر و قلم جلال می‌زنند.

این تعاریف از جلال، در نعت بسیاری از اهالی ادب، از نوقلم تا شکسته‌قلم مصداق دارد. اما اگر از کلیاتش بگذریم، جزییاتش در کمتر نویسنده‌ای دیده می‌شود که و اگر هم بشود در اندازه جلال نیست.

اگر مثل عطار در تذکره‌اولیا بخواهیم در وصف هر بزرگی از واژه‌های کلی و پر مغز بهره ببریم، درباره بزرگان ادب معاصر چیزی دستمان را نمی‌گیرد؛ جز کلیات. اما اگر بخواهیم به عادت گزارشات علمی، دقیق و بی‌پرده درباره شخصی سخن بگوییم، نیازمند ادبیات دقیق و کاربردی‌تری هستیم. ادبیاتی مثل ادبیات خود جلال...

راه بسیاری است تا کسی در ادبیات آن هم از نوع داستانی، به سبک نگارش خاصی برسد؛ که اگر برسد حتما تاثیرگذار می‌شود؛ بیشتر بر آنان که در ابتدای مسیرند.

در ابتدای آموزش هر فن و هنری تقلید، کاری گریزناپذیر است. باید جای پای بزرگان بگذاریم تا بزرگ شویم. بسیاری که قدم در راه ادبیات داستانی و انتقادی می‌گذارند، خواسته یا ناخواسته، به رغبت یا کراهت، پا در مسیر جلال می‌گذارند.

جلال سبک داشت و ادبیات خاص. سبکی که از دل مسیرهای خودپیموده، برآمده بود.  فردی از خانواده‌ی مذهبی در مسیر حزب توده که بر اساس لامذهبی شکل گرفته بود، افتاد؛ اما فهمید و مسیر عوض کرد.

معروف است که می‌گویند: نویسندگی راه میانبر ندارد! هر چند که می‌توان در سرعت دست برد اما در طول مسیر هرگز. برای نویسنده‌شدن باید مسیر طی شود. هر چند این به معنای طیِّ هر آنچه بزرگان طی کرده‌اند نیست. بعضی خطاها رفته‌اند که درست را یافته‌اند. بدیهی است مقصود درست‌های ایشان است.

شنیده‌ایم که جلال و سیمین صاحب اولاد نشدند. اگر جزئیاتش را می‌خواهید «سنگی بر گوری» را بخوانید. همانجا اشاره می‌کند: شاید آنگونه فرزند نداشته باشم، اما امید است راهم ادامه پیدا کند. او به فرزندی اشاره می‌کند که می‌شود اسمش را گذاشت «فرزند ادبیاتی».

جلال را به خاطر خدماتش «پدرخوانده ادبیات معاصر» می‌دانند. هر کس که پا در مسیر ادبیات متعهد آن هم از نوع انتقادی و داستانی بگذارد بر سَبیل جلال است. به عبارتی فرزندخوانده جلال. حتی اگر خودش هم نداند!

جلال بر گردن بسیاری از معاصرین حق پدری دارد؛ ادبیاتی، روشن‌فکر، منتقد، مترجم، داستان‌نویس، غرب‌پژوه و...

همه این‌ها از نسل نویسندگانی هستند که شروعش جلال بود؛ راحت بگویم: ما همه از نسل جلالیم.


۹ دیدگاه ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۵۷
حاتم ابتسام
یادداشت (به بهانه تماشای فیلمی)

چند روز پیش در خانه هنرمندان تهران فیلم «مرز پرگهر» را دیدم. هر چند که متأسفانه به خاطر کاری، سالن نمایش را همان نیم‎ساعت اول ترک کردم؛ اما تماشای همان مقدار از فیلم بهانه‌ای برای نوشتن این یادداشت به دستم داد.
***
فیلم مرز پرگهر ساخته «هومن ظریف»، مستندی درباره حسین گل‌گلاب است که با صدای اکبر عالمی روایت شده.
برای آن‌ها که حسین گل‌گلاب را نمی‌شناسند، از قول هومن ظریف می‌گویم:
«دکتر حسین گل و گلاب،زاده 27 اَمرداد 1276 خورشیدی،پیش از اینکه
به مترجم، مدرس دارالفنون، شاعر و سرایشگر، عضو پیوسته فرهنگستان ادب فارسی، عکاس،
موسیقی‌دان، پژوهشگر و گیاه‌شناس، حقوق‌دان و مؤسس دانشگاه اراک، شهره باشد به سراینده
سرود «ای ایران»، شهرت دارد.»
واقعا مرحوم خالقی حق داشته گل‌گلاب را «معجون» بداند. خیلی عجیب است؛ مردی با این ویژگی‌ها وجود داشته است که تصنیف ای ایران را ساخته؛ به عبارتی آدم باورش نمی‌شود که شاعر چنین شعری، چنان آدمی باشد. هم دانشمند هم هنرمند...
***
همان اوایل فیلم یکى از مصاحبه‌شونده‌ها حرفی زد که خیلی به دلم نشست: هنرمندان و دانشمندان میزبانان تاریخ‌اند و سیاست‌مداران و سیاست‌ورزان میهمانان تاریخ!
حرفی که شبیه همان جمله‌ایست که از پدرم شنیدم: کارها را عاشقان انجام می‌دهند، استفاده‌اش را عاقلان می‌برند!

به طرز واضحی از همان ابتدای فیلم می‌توان فهمید که جناب هومن ظریف این مستند را از روی عشق و علاقه‌اش به ایران، استاد حسین گل‌گلاب و هنر ایران‌زمین ساخته است. همان عشقی که باعث سروده‌شدن شعر ای ایران توسط گل‌گلاب شد؛ عشقی که هنرمندان را وادار می‌کند تا از معجون وجودشان مایه بگیرند و برای خاک معجون‌سازی به نام وطن خلق اثر کنند.

حسین گل‌گلاب علاوه بر اینکه ثابت می‌‌کند ایران، مرز پرگهری است، جزو آن دسته از افرادی است که نشان داده‌اند که انسان معجونی از تفاوت‌هاست!

۴ دیدگاه ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۲۵
حاتم ابتسام