متخصص تجربه (10)
یادداشت داستانی
تلخیِ ناکامی در کار قبل، آزارم میداد و دیگر دست و دلم به کاری نمیرفت. مدتی بیکار بودم که خودش سراغم آمد. گفت: «یک پروژهی نان و آبدار دارم و دستتنها از پس آن بر نمیآیم». باورم نمیشد که اینقدر برایش مهم باشم. ضمن اینکه گفت: «حالا تجربیات ارزشمندت از کار قبل به کار میآید!» با ذوق قبول کردم.
روز قبل از شروعِ کار برای هماهنگی جلسهای گذاشتیم؛ بعد از جلسه گفت: «از ماجرای کار قبلیات و مشورتی که از من خواستی، حرفهایی باقی مانده است و و حالا که مدتی فکر کردهام، حرفهایی دارم.» خدا میداند که به شدت تشنهی حرفی بودم که مرا از آن تجربه تلخ نجات دهد. گفت: «میخواهم تجربیاتم درباره مشورتدادن و گرفتن را به تو بگویم. تا بعداً آنقدر تلخ نشود. تجربیاتی که به بهای شنیدن تلخترینِ کنایهها کسب کردم. خیلیها را در این مدت از روی مشورتها و اظهار نظرهایشان شناختم.
وقتی مشورت را در زمانی از من میگیری که مشکلی برایت پیش آمده، اگر نظری هم بدهم
1. یا به خاطر نداشتن اطلاعات مناسب، اهمال و اشکالت را نادیده میگیرم و میگویم ایرادی ندارد و بیجهت دلخوشت میکنم؛ که این عمل مانند مُسکندادن به مریض رو به موت است!
2. یا سرکوفت میزنم و دیدیگفتم دیدیگفتم راه میاندازم و تو را اهمالکار جلوه میدهم؛ که این تو را ناراحت میکند و که البته ناراحتیِ ارزشمندی است. چرا که بعضی وقتها باید ناراحت شوی تا بهتر درس بگیری و تجربه کسب کنی.
اما یادت باشد یک دوست خوب قبل از این مشکلی پیش بیاید به تو تذکر میدهد و آگاهت میسازد؛ ولی دیگری بعد از اینکه مشکلی پیش آمد میگوید میخواستم بگویم! و البته دوست خوبتر هم آن است که بعد از وقوع مشکل، دیدیگفتم دیدیگفتم راه نیندازد.
دوست دارم با مشورتهای خوب، دوستان و همکاران خوبی برای هم باشیم.»
این جمله آخری را گفت جگرم خنک شد. با خودم گفتم واقعا یک دوست با تجربه به هزار کار مستقل میارزد؛ حتی اگر تلخی کند...
طاعات قبول
وبلاگ شما در لیست دنبال شدگان فانوس جزیره قرار گرفت
التماس دعا در روزهای میهمانی خدا داریم
عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب