وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

یادداشت


ذره‌ای به این اراجیف خاصیت ماه‌ها و سال‌ها اعتقاد ندارم! اینکه متولدین دی‌ماه، فلان اخلاق را دارند و فلان سال پلنگی، فلان ویژگی را دارد. خرافاتی که از فرهنگ مغولی به فرهنگ ایرانی رسوخ کرده و حسابی خودش را جا انداخته است. کمی هم از چینی و هندی به آن آمیخته‌اند و آشی خوشمزه و مضر را به خوردمان داده‌اند.

هر چه هست بعضی روزها، ماه‌ها و سال‌ها برای آدم خاص می‌شوند؛ نه فقط به خاطر این‌که خاصیتی ویژه دارند، بلکه چون در ظرف زمانی آن‌ها اتفاقات خاصی می‌افتد. به عبارتی ارزش مکان به صاحب مکان است! «شرف المکان بالمکین»

این وسط سالی که گذشت بدترین سال مغولی بود، که با یکی از بدترین -شاید بدترین- سال زندگی من یکی شد! سالی که در آن بحران‌های زیادی را تجربه کردم؛ و این تصادف کمی شک‌برانگیز بود. از طرفی سالی که می‌آید بهترین سال مغولی است و امیدوارم با این بحران‌هایی که همه آن‌ها را هم پشت سر نگذاشته‌ام، سال نود و سه برایم سال خوبی باشد!

از همین‌جاست که اعتقاد به این اراجیف شروع می‌شود. یعنی یک‌سری تصادف زمانی مشکوک که اعتقاداتی را در آدم به وجود می‌آورد و از یک اتفاق به یک اندیشه می‌رسیم. آن هم آدمی که می‌خواهد همه چیز را مقصر و دخیل بداند غیر از خودش. در این میان حتی زمین و زمان را جان‌دار و موثر می‌داند! گویی نه خودی وجود دارد و نه خدایی...

به عبارتی، شرایطی که توضیحی کلی دارد در برابر سالی که توصیفات کلی دارد چه خوب، چه بد- هم‌خوانی کلی پیدا می‌کند و ما به این کلیات، کلی اعتقادِ کلی پیدا می‌کنیم؛ و مصرانه بر این اعتقادات پافشاری می‌کنیم. اعتقاداتی که به مرور زمان فکر آدم را جبری می‌کند و جنبه‌ی اختیار بشری را زیر سوال می‌برد. در یک کلام با این رویه به یک فرد تأثیرگرفته از زمین و زمان تبدیل می‌شویم که فکر می‌کنیم همه چیز بر سرنوشتمان تأثیر دارند الا خودمان، اعمالمان و لطف خداوندمان!

امیدوارم به لطف خداوند امسال بتوانم بعد از این همه بحران، تغییر مثتبی در خودم و زندگی‌ام بدهم. هر چند که می‌ترسم این اتفاق مثبت یک اعتقاد مضر را در پی داشته باشد. خداوندا خودت کمک کن... «اعوذ بالله من علم لاینفع»



مطلب مرتبط:

سال نو


۴ دیدگاه ۲۸ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۴۰
حاتم ابتسام

یادداشت داستانی


بعد از چندین نوبت همکاری و انجام موفقیت‌آمیز چند کار، دلم به نتایج همکاری‌مان رضا نبود. این همه تلاش و در نهایت هیچ! حتی بعضی‌ از دوستان به کنایه و اشاره، مستقیم و غیرمستقیم می‌گفتند: «چقدر زحمت و چقدر نتیجه!؟؟» مطمئن شده بودم کسی قدر کیفیت کاری که ما دو نفر با هم انجام می‌دهیم را نمی‌داند؛ بلکه اصلا نمی‌فهمد کار کیفیت هم دارد. نمی‌دانم دلم شکسته بود یا نه، ولی می‌دانستم که ته دلم خالی شده است. این دستمزدی که ما می‌گرفتیم و این رضایت ساده‌ای که از کار برای مشتری حاصل می‌شد آن چیزی نبود که باید حاصل کار ما می‌شد.

در این میان از بی‌اعتنایی دوست متخصصم به این مسائل متعجب بودم. اینکه انگار نه انگار که نه مشتری و نه دوستان خودمان تحویلمان نمی‌گیرند. من که کم آورده بودم؛ ولی نمی‌فهمیدم او این همه انگیزه را از کجا می‌آورد. خستگی نداشت. نمی‌دانستم چه کسی او را تا این حد شارژ می‌کند و سیمش به کجا وصل است. توکل به خدا هم حدی داشت...

این احساسم داشت کم‌کم روی کیفیت کار تاثیر می‌گذاشت و دیگر آن مایه‌ی باید را نمی‌گذاشتم. زور الکی برای کیفیتی که موثر نبود نمی‌زدم. کسی قدرش را نمی‌دانست و خیری هم به خودمان نمی‌رسید. چقدر باید پیش خودم می‌گفتم «برای رضای خدا»!؟ نصف آن مایه‌، هم مشتری را راضی می‌کرد و هم خدا را خوش می‌آمد...

بین بیکاری دو پروژه گفتم: فلانی من دیگر با این همه تلاش نیستم! کار را سبک‌تر انجام دهیم؛ چه فایده وقتی کسی قدرش را نمی‌داند و ارزشی برای آن قائل نیست... برای خدا کار کردن هم توان می‌خواهد که من از دست دادم...

خندید و گفت: پسرجان به مرحله‌ای نرسیدی که نتیجه کارت را ببینی! تو هنوز پسرت به دنیا نیامده که برایت نوه بیاورد که نتیجه‌ات را ببینی!!!

حرف ثقیل بود. نفهمیدم و حرفی هم نزدم. هر طور بود کار جدید را شروع کردیم. چند پروژه با هم بسته بودیم و از اولین پروژه‌مان مدتی می‌گذشت. در اثنای کار مردی آمد که نمی‌شناختمیش. می‌گفت از دور حسابی می‌شناسدمان و آمده عرض اراداتی بکند و برود. گفت: فلان کارتان را دیده‌ام؛ خیلی کیف کرده‌ام و تحت تاثیر قرار گرفتم. می‌گفت که کار ما باعث شده نظرش راجع به این صنف عوض شود. اصلا به نوع کار ما امیدوار شده؛ و از این حرف‌ها...می‌گفت و ما باد می‌کردیم. هر چند دوست متخصصم خیلی برای تعریف‌کردن، به او میدان نداد و با تشکر راهی‌اش کرد.

آن مرد که رفت دوستم مرا گرفت و گفت: دیدی؟ باورت شد؟ این بود آن نتیجه‌ای که می‌خواستی! به نظرم این باد کردن برای تو زود بود، ولی بد هم نشد! حداقل دیگر سرد نمی‌شوی. یادت باشد اول خدا کیفیت ما را می‌بیند و بعد دیگران. در این دنیا چشم خیره زیاد است. همیشه تحت نظر هستی، مخصوصا وقتی اهل عملی. وقتی حواست را جمع کار کنی، حواس دیگران را به خودت پرت کرده‌ای!

از حرفش و مثالی که دیده بودم حسابی قانع و فکری شده بودم؛ که سوالی پرسید. اگر خودش نمی‌گفت من جوابی نداشتم! 

- فکر می‌کنی چرا نقدهای مثبت و منفی به بعضی آدم‌ها کارگر نیست؟ مشخص است؛ از بس که در گذر زمان نتایج کارشان را به چشم خود دیده‌اند و قضاوت کرده‌اند دیگر حرف کسی برایشان اهمیتی ندارد؛ یعنی به مرحله‌ای رسیده‌اند که همه مراحل کارشان را دیده‌اند. مطمئن باش تو هم می‌رسی؛ روزی می‌رسد این تجربه‌ها دلت را آن‌قدر قرص می‌کند که دیگر با هیچ تبری نمی‌شکند.

با این حرف خیال من را هم راحت کرد. حداقل فهمیدم دلش از کجا قرص است که تبری رویش جواب نمی‌دهد...




متخصص تجربه


۴ دیدگاه ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۴۳
حاتم ابتسام

یادداشت داستانی


بچه‌تر که بودم هر وقت که با وسیله‌ای بچگانه و کنجکاوانه ور می‌رفتم! بزرگ‌ترهایی که آنجا بودند با جمله‌ی ثابتی ادامه روند اکتشافاتم را مختل می‌کردند. «بازی نکن باهاش بچه، اسباب‌بازی که نیس!» همیشه با شنیدن این جمله تأثیرگذار برایم جا می‌افتاد که دنیا جدی‌تر از این حرف‌هاست و اسباب و وسایل بزرگان، اسباب‌بازی کودکان نیست!

کمی که گذشت و قد کشیدیم و بزرگ‌تر شدیم، همزمان شدیم با به عرصه آمدن موبایل. کنجکاوی‌های بچگی بیش از پیش شد و خواستیم با موبایل که برای همه قشر سنی جدید و جالب بود بیشتر آشنا شویم. خدا می‌داند نیت دیگری هم نداشتیم. اما چه فایده که همه می‌گفتند: «دست نزنید! اسباب‌بازی که نیست؛ وسیله کار است!» غافل از اینکه به چشم خودمان می‌دیدیم بعضی اوقات همان بزرگان با همان گوشی بازی می‌کنند (مار بود یا کرم‌بازی، نمی‌دانم!)

بگذریم از اینکه در اینجا بود که اولین جرقه‌های مفهوم «کرم از خود درخت است» در ذهن ما خورد. اما خیلی قشنگ جا افتاد که گوشی هم می‌تواند اسباب‌بازی باشد! چرا که آن بزرگانی که گوشی را ساخته‌اند در آن بازی هم ریخته‌اند برای بزرگان! پس اسباب‌بازی هم هست...

بزرگتر که شدیم از این دست جملات زیاد به گوشمان خورد که «همه مال دنیا لهو و لعب است و همه عالم امکان وسیله است»؛ «مال دنیا بازیچه‌ی دست عده‌ای شده و دیگران را هم بازیچه‌ی خود کرده‌اند». یا «بعضی بزرگان را با اسباب‌بازی دنیا می‌سنجند و بعضی نیز خودشان را با اسباب‌بازی مشغول کرده‌اند» و الخ...

****

چند روزی می‌شد که با درآمد شخصی گوشی نو خریده بودم. از آن تکنولوژی‌دارهای نوین! خدا نگذرد از این گوشی‌های جدید. دنیایی هستند برای خودشان. همه چیز را کرده‌اند داخل یک گوشی اندازه کف دست! چیزی فراتر از یک وسیله ارتباطی. چیزی تا حد مونس و همدم همیشگی! واسطه دوستی هم هستند! البته چون کتاب‌خانه هم دارند...

به بهانه‌ی یادگیری چم و خم گوشی افتاده بودم به جانش. کل روزم را سرگرمش بودم بدون اینکه درصدی از گذر زمان را بفهمم. آدم این‌گونه مواقع و با اینگونه مشغولیت‌ها نمی‌داند چه شکلی می‌شود و چگونه دیده می‌شود. و بدتر اینکه دقیقا نمی‌داند چه شکلی می‌شود که وقتی پدر و یا مادری از باب سر و گوش آب دادن ناگهان مسیرشان به محل ما می‌خورد، چگونه ما را می‌بینند که فورا سوالشان این است «با چی بازی می‌کنی بچه!؟». نمی‌دانم چرا تصورم این بود با این گوشی‌های مدرن از شنیدن این حرف‌ها مبرّا هستم. شاید چون هم بزرگ شده بودم و هم گوشی خودخریده‌ام برایم اسباب‌بازی نبود.

از قضا آن روز مسیر پدر به محل ما خورد و مرا غرق در گوشی، ولوشده بر زمین دید! و صدا زد: «پسر با گوشی بازی می‌کنی یا بازیگوشی می‌کنی!؟»

چه سوال پر مغزی! به کل سوختم. از اینکه این سوال جواب نداشت بگذریم، آتش آنجاست که کسی نیست بگوید زمانی همین گوشی دست شما بزرگان وسیله کار بود و حالا به ما که رسید اسباب‌بازی شد!!؟؟ ای روزگار...

 



پی‌نوشت: معلمی می‌گفت: «کوچک که بودیم پدرسالاری بود، حالا که بزرگ شدیم فرزندسالاری است!» بندگان خدا واقعاً نسل سوخته‌اند...



مطلب کاملا مرتبط:

ساخت معکوس


۴ دیدگاه ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۱۰
حاتم ابتسام