وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۳ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

داستان کوتاه کوتاه


مرد منتظر چنین موقعیتی بود. حالا می‌توانست با خیال راحت، کاری را که دوست داشت انجام بدهد. قبلاً پیش خودش فکر کرده بود که وقتی زنش در خانه نباشد دست به کار شود. ولی به این فکر نکرده بود که این کار چه باشد. نزدیک شده ظهر بود و فکر کردن به اینکه چه کاری بکند ذهنش را مشغول کرده بود. غیر از این‌ها باید غذا هم می‌پخت.

هم پختن غذا، هم کاری برای خوشحالی؛ آن هم در چند ساعت. با ذهن مشغول روی راحتی جلوی تلویزیون ولو شده بود و تلویزیون نگاه می‌کرد. تبلیغ مایع ظرفشویی پخش شد. ناگهان یادش آمد که همسرش چند وقتی است که از خرابی شیر ظرفشویی می‌نالد. حرصش گرفت از اینکه این مسئله دیر به ذهنش رسید. از اینکه اگر مشغول غذا می‌شد درد شیر را هم می‌فهمید. مثل فشنگ از جایش پرید و دست به کار شد.

در طول مدت کار دلش قنج می‌رفت که بالاخره بعد از مدت‌ها کاری برای همسرش می‌کند که او را خوشحال کند. غذا هم می‌پزد. پیش خودش تصور می‌کرد که از این به بعد چقدر کار همسرش راحت می‌شود. کمی روی کلمه راحتی مکث کرد. چه چیزی برای زنم راحت می‌شود!؟ اینکه راحت‌تر ظرف بشورد و کارِ خانه بکند!؟ دست از کار کشید و همان‌طور به عقب تکیه داد که صدای تقه‌ای آمد. دید که صدای در لباسشویی است. یادش افتاد چرا این لباس‌شویی را خریده. روزی که این را خرید زنش دیگر راحت شد؛ و او از اینکه زنش را راحت کرده خوشحال شده بود. باز هم راحتی...

مرد کمی به معنای راحتی فکر کرد. کدام راحتی!؟ راحتی کار در خانه! انگار در یک لحظه معنای راحتی در ذهن مرد تغییر کرد! به هر طرف که نگاه کرد اثری از ابزارآلات کار می‌دید؛ نه وسایل راحتی. ابزارهایی که کار را راحت می‌کردند، نه اینکه راحتی داشته باشند! مرد پیش خودش گفت پس باید کاری کنم که زنم از دست کار خانه راحت شود.

خیلی فکر کرد و چیزی به ذهنش نیامد. گرسنگی دیگر فشار آورد. حوصله پخت غذا نداشت. تلفن را برداشت و سفارش غذا داد. نیم‌ساعت بعد زنگ خانه به صدا درآمد. مرد مطمئن بود که غذاست. چون زنش کلید داشت. ولی زن داخل شد. با غذا در دست...

سفارش غذا داده بودی کلک!؟ پیک رستوران زنگ خونه رو زد. منم غذا رو گرفتم ازش. وای که چقدر راحت‌طلبی...




داستان های دیگر:

یادگاری

ظرف نشسته


۲ دیدگاه ۲۴ دی ۹۲ ، ۱۸:۰۲
حاتم ابتسام

یادداشت


مدت‌ها بود به مسئله «آرمان» فکر می‌کردم و درگیر آن بودم؛ این یادداشت که تلاشی برای مدیریت این افکار بود، همزمان با این مسئله شروع شد و تا اینجا حاصل این درگیری است.

*****

آرزو و امید مانند گرسنگی جسم، نیاز روحی انسان هستند. هر انسانی آرزو و امیدی دارد؛ هر چقدر امید مفید و پرورش دهنده است، آرزو قابل اتکا و مفید نیست. امید با داشتن هدف، آرمان و بینش صحیح و واقع بینانه درباره آینده به وجود می‌آید. بینشی که محصول نگاه به حال و گذشته است. آرمان در نظر گرفتن واقعیت‌هاست. فرق امید و آرزو در واقعیت آن‌هاست. درباره تفاوت آرزو و امید سخن بسیار گفته‌اند. اما آنچه اینجا هست درباره امید متعالی و تعالی‌دهنده یا همان آرمان است.

آرمان آرزویی متعالی و امیدبخش است. در حالی که هر آرزویی امیدوارکننده نیست و چه بسا بعضی افسرده‌کننده هم باشد. جامعه متشکل از انسان‌هاست و همان‌گونه که روح انسان تشنه و تعالی طلب است، جامعه نیز بر اساس‌های نیازهای خود به آرمان احتیاج دارد. آرمانی که موتور محرک جامعه به سوی رشد باشد. با این تفاوت که آرمان در سطح اجتماع، فراز نشیب‌های بزرگ‌تر، پررنگ‌تر و پیچیده‌تری نسبت به آرمان، در سطح یک فرد دارد.

مانند انسان، جامعه‌ای موفق‌تر و پویاتر است که هدفمندتر عمل کند و به عبارتی آرمان‌گرا و متعهد به آرمان باشد؛ و البته این فایده آرمانی هنگامی است که در جامعه توزیع شده باشد و درباره‌ی آن، بین افراد جامعه اشتراک و اتحاد وجود داشته باشد. چنددستگی آرمان‌ها سوای بحث فایده تضارب آرا، جامعه را چندپاره و کند می‌کند. در سطوح بالای فکری یک جامعه آرمان باید یکدست باشد. الزام‌آوری آرمان و تعهد به آن نیز شرط سرعت و موفقیت یک جامعه در مسیر تعالی است.

از سوی دیگر وجود آرمان باعث تکاپوی بیشتر انسان‌های آرمان‌گرا می‌شود و این خود مقدمه‌ای برای ساخته شدن آرمان و آرمان‌گرایی دیگر افراد می‌شود؛ و تا قومی بر اساس یک نیاز صحیح به آرمان نرسد خدا نیز به او نمی‌دهد.

«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم» آیه 11 سوره رعد

یعنی خودآگاهی اجتماعی باعث ایجاد و گسترش آرمان در سطح جامعه می‌شود؛ و در پی ایجاد یک آرمان و جامعه‌ی صاحب آرمان، اجتماع به سمت آرمان‌شهر می‌رود.

همیشه‌ی تاریخ ادیبان، روشنفکران، دانشمندان و مسئولان یک جامعه، آرمان‌گراتر از مردمان جامعه‌شان بوده و هستند؛ چرا که ضرورت وجود آرمانِ برخواسته از تعالی‌طلبی، برای ایشان روشن و واضح است. آنها می‌دانند که یک جامعه مانند بدن نیاز به اکسیژن دارد و این اکسیژن برای جامعه، آرمان، آرمان‌طلبی و آرمان‌گرایی است. و شهری که به سوی آرمان پیش نرود دیگر شهر نخواهد بود.

خیلی از افراد جامعه اگر در فضای آرمان‌هایشان نفس نکشند می‌میرند. خیلی از هجرت‌ها و فرارهای نخبگان به علت ترس از نرسیدن به آرمان‌هاست. فرد به شهر دیگری می‌رود تا شاید آنجا آرمان و آرمان‌شهرش را بیابد و یا بسازد.

بعضی آدم‌ها برای دیگران آرمان تعریف می‌کنند و آرمان‌های دیگران را عوض می‌کنند و به اصطلاح آدم‌های آرمان‌سازی هستند؛ اما در این میان قدرتمند آدم‌هایی هستند که آرمان‌هایشان را به بهترین شکل انتقال می‌دهند. آرمان‌های ناب توسط طبقه خاص جامعه طراحی می‌شوند اما این مردم هستند که آن را عملیاتی می‌کنند.

اگر آرمانی توسط جامعه فهمیده و پذیرفته شد راه هموار می‌شود و و حتی مردمان آن جامعه تا پای جان نیز بر آن خواهند ماند.  اگر مردم نباشند آرمان‌ها در ذهن صاحبان آن و یا در بهترین حالت در لابه‌لای کتاب‌ها خاک می‌خورند و می‌پوسند. وقتی همان خواص آرمان‌ها را نه تنها انتقال نمی‌دهند بلکه فراموش هم می‌کنند دیگر چه امیدی به مردمان جامعه است. مردمان دیرباوری که آرمان را با مصداق هم باور نمی‌کردند، حالا که حرف آرمان نیست عمل به آرمان هم نیست. ایجاد باور درباره یک آرمان -در مرحله انتقال- و قبولاندن و تببین آن برای دیگران کار دشواری است. هر چند آرمان‌ها تا حد زیادی در باور پذیر بودن خود دخیل‌اند.

عادت بشر این است که تا به چشم نبیند باور نمی‌کند. آرمان هم دیدنی نیست، فهمیدنی است. مردمان یک پیامبر معجزه می‌خواستند تا شاید آرمان‌های پیامبر را باور کنند. و چه بسا که معجزه دیدند و باز به آرمان‌ها پای‌بند نشدند. و این از ویژگی‌های بشر است. آرمان را تا سطح آرزو پایین می‌آورد و بعد هم از بین می‌برد.

از ویژگی‌های بشر امروز دیرباوری از یک سو و نیازمندی شدید از سوی دیگر است. دیرباوری در برابر آنچه می‌شنود و حتی می‌بیند و نیاز شدید به آرمان‌ها و شرایطی که او را یک گام به آرمان‌شهر و زندگی اجتماعی بهتر نزدیک‌تر کند.

مرحله مهم انتقال آرمان به عهده روشنگران اجتماعی است. کسانی که آرمان را خوب می‌فهمند و خوب انتقال می‌دهند. مثلا تحصیل‌کردگان و اصحاب رسانه...

هر آدمی آرمان ندارد و هر آرمانی هم درست نیست. این یک معضل اجتماعی است که راه حل‌هایی هم برای آن وجود دارد. یکی از این راه حل‌ها مهم و دشوار انتقال آرمان‌های صحیح است. یعنی درباره آرمان و آرمان‌گرایی در جامعه مراحلی وجود دارد: مرحله تولد، رشد و پرورش آرمان؛ انتقال آرمان و اعتلای آرمان

گاهی می‌شود آرمانی ناب ساخته می‌شود و شعار آن داده می‌شود، اما به مرحله عمل نمی‌رسد؛ یا خود آرمان و شعارش ایراد دارد، یا درست منتقل نشده و یا بعد از انتقال، توسط مردم درک و پیگیری نشده است. که به این معناست ساز و کار اجتماعی آرمان‌گرایی در جامعه به خوبی شکل نگرفته است. نه در مرحله تولید، نه در انتقال و نه در اعتلا!

برای مثال در یک اجتماع با نوع حکومت آرام و بروکراتیک، طبقه حاکم به آرمان‌گرایی اعتقادی ندارند و تنها در مواردی که به آن نیازمند هستند، با تزریق آرمان‌های پوشالی و ضعیف به افراد، در جامعه موجی ایجاد می‌کنند. و در نهایت مجبور می‌شوند برای ادامه بقای جامعه روز به روز قانون‌مدار تر شوند! این اشتباه بزرگی است؛ جامعه‌ای که با مدیریت آرام حرکت کند از جامعه‌بودن خارج و مرداب می‌شود. در حالی که حاکمیتی که از آرمان‌گرایی حمایت کند، جامعه‌ای آزاد و در مسیر پیشرفت است.

خیلی از آرمان‌ها نیز ظرفیت و تاریخ انقضا دارد. و به قول دوستی، «آرمان دست‌یافتنی نیست!» چرا که اگر کمی به آن نزدیک شوی به نظرت کوچک می‌شود و از بین می‌رود و آرمان بزرگتری جای آن را می‌گیرد و این ماجرا تا ابد ادامه خواهد داشت. از طرفی روی یک آرمان مفاهیم زیادی را می‌توان بار کرد و آن را گسترش داد. یعنی همان «گسترش آرمانی!» و یکی از ویژگی‌های آرمان‌ همین گستردگی آن است. مثلا در سطح فردی، یک آرمان از میل به خواندن و نوشتن شروع می‌شود و آرام‌آرام آرمان‌های بزرگ‌تری در مسیر تحصیل به وجود می‌آید و در نهایت آرمانی بزرگ طراحی می‌شود که روی همان آرمان می‌توان مفاهیم زیادی بار کرد. مثلا در انتهای تحصیل آرمان خدمت به جامعه مطرح می‌شود و این خود یک عنوان گسترده است.

هر آرمانی هم با یک شعار شروع می‌شوند. پس در حد شعار هم که شده آرمان‌گرا باشیم...




مطالب مرتبط:

حزب در ایران

آگاهی اجتماعی

۵ دیدگاه ۱۸ دی ۹۲ ، ۰۰:۰۳
حاتم ابتسام

داستان کوتاه کوتاه


زن دست پسربچه‌اش را گرفته بود و به سمت پله برقی می‌رفت تا عرض خیابان از روی پل عابر بروند. پسربچه تا پله‌برقی را دید ذوق‌کنان، دست مادرش را رها کرد و به سمت پله‌هایی که از بالا به پایین می‌آمد دوید. مادرش خواست بلند صدایش بزند که با دیدن چند نفری که از پله‌ها پایین می‌آمدند صدایش را خورد. پسربچه با هیجان و انرژی زیاد چند پله اول را دوید و از مادرش که با پله‌های موافق بالا می‌رفت جلو زد.

پسربچه وسط پله‌ها که رسید دو جوان درشت‌هیکل را دید که کیپ هم، گپ می‌زدند و راه صعود دشوارش را بسته بودند. تا به آنها رسید ایستاد؛ به فاصله‌ی میان پاهایشان نگاه کرد، ولی فاصله اندازه‌‌ای نبود که از آن رد بشود. همین توقف کوتاه او را از مادرش عقب انداخت. ناگهان توی دلش خالی شد؛ انگار که همه چیز تمام شده باشد و مادرش از دستش برود! در کسری از ثانیه زیر گریه زد و صدای «مامان مامان»ش حواس همه را گرفت!

زن که صدای پسرش را شنید، خواست پله‌های رو به بالا را پایین بیاید و به فریاد پسرش برسد ولی پیرمردی دست به عصا پشت سرش ایستاده بود. زن مستأصل شده بود و فقط می‌خواست جلوی فریاد زدن پسرش را بگیرد. ولی با پایین رفتن پسر و بالا رفتن مادر، صدای پسربچه تیزتر و فریادش رساتر می‌شد. دیگر همه فهمیدند که این مادر و پسر با هم هستند.

یکی از همان جوان‌های درشت پسربچه را گرفت، بلند کرد و گذاشت رو پله‌های سمت مادرش. بین پیرمرد و مادر. پسربچه ساکت شد. همه خیالشان راحت شد و از جوان تشکر کردند. پسربچه کمی به اطرافش نگاه کرد و دوباره جیغ و داد راه انداخت! پیرمرد آرام برگشت و گفت «پسرم مامانت اینجاس، جلوی من، سرو صدا نکن، رسیدیم دیگه!» پسربچه نگاهی به پیرمرد و عصایش کرد و گفت «نخیرم! نمی‌خواستم با پله‌های تنبل بیام بالا!!!»




داستان‌های دیگر:

بزرگ‌وار


۲ دیدگاه ۰۸ دی ۹۲ ، ۲۲:۰۷
حاتم ابتسام