وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۲ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

یادداشت


درست این است صاحبان آثار، هنگامی دست به تولید و عرضه‌ی یک اثر بزنند که حداقل نشانه‌های از کمال را در خود ببیند؛ و فرض این است وقتی فردی اثری را عرضه می‌کند این نشانه‌ها را -در کمترین حد هم که شده- در خود دیده و بروز داده است.

انسان که در ذات، تعالی‌طلب و کمال‌گراست، گاه دچار رکود کمال‌گرایی می‌شود! یکی از مواقع رکود کمال‌گرایی بعد از عرضه‌ی یک اثر و خروجی گرفتن از ورودی‌های وجود است؛ مثل زمان بعد از اتمام دوران تحصیل و دریافت مدرک، مثل تولید و عرضه‌ی یک اثر هنری و یا اجتماعی و...

صاحب اثر بعد از تولید یک اثر و احساس به فعلیت رسیدن و رد کردن مرحله بالقوه بودن به ناگاه خود را کامل و بی‌نقص می‌داند. به عبارتی به این باور می‌رسد حال که توانسته‌ام با ورودی‌هایم یک خروجی بگیرم پس به آنچه که باید می‌رسیدم رسیدم؛ و این ابتدای یک رکود ویرانگر و مضر برای صاحب اثری است که تازه در ابتدای راه خویش قرار گرفته است.

«منتقد» با تکیه بر نگاه تعالی‌طلب و کمال‌گرایانه‌ی مستمری که دارد، همه خروجی‌های عرضه‌شده‌ی صاحبان آثار را رصد و بررسی می‌کند. این رصد خود به تعالی منقد نیز کمک می‌کند اما هدف منتقد تنها تعالی خود نیست بلکه این بررسی‌ها منجر به فهم منتقد از آثار و رابطه‌ی آنان با صاحبان آن می‌شود و به تبع، ضعف و قوت‌ها را نمایان می‌کند. این بازتاب نگاه منتقد به صاحب اثر نیز می‌رسد و یک صاحب اثرِ با فکر پویا، آن را با روی گشاده می‌پذیرد؛ یک صاحب اثرِ دچارِ رکود شده نیز در بدترین حالت تلنگری می‌خورد و نسبت به نقص خودش آگاهی می‌یابد.

این تلنگرِ «اراده برای دانایی» است. اراده‌ای که گاه در افراد خاموش و راکد می‌شود و منتقد آن را با نقد خود تحریک می‌کند. منتقد است که باید صاحبان آثار را نسبت به این موضوع هوشیار و آگاه کند و بگوید که فلانی آن‌قدر که می‌اندیشی «دانا» نیستی. حداقل این است که صاحب اثر نزد خودش بگوید، باید بروم و آنچه منتقد بر اساس آن نقد من  و اثرم را می‌کند بدانم تا بفهمم چرا ایراد از کجاست و این ضعف و یا حتی قوتی که در من دیده دقیقاً چیست.

و این ابتدای مسیر رو به بالای دانایی است؛ و نقش منتقد در آن... 



درباره نقد


۰ دیدگاه ۲۹ دی ۹۳ ، ۱۰:۱۰
حاتم ابتسام

یادداشت


برف اول زمستان، سنگین است! دانه درشت و پربار. اما روی زمین آرام نمی‌گیرد؛ از گرمای زمینی که چند ماه آفتاب خورده، یا دود در هوا می‌شود یا ذوب در زمین...

سنگین می‌آید و سبک می‌رود.

ولی برف آخر زمستان آرام می‌شود، کم‌تراکم و سبک؛ مثل کاهی معلق در هوا که با اندک وزش بادی به رقص در‌می‌آید؛ ولی هر‌چه می‌آید روی زمین می‌نشیند و همین کاه، کوهی از برف روی زمین می‌نشاند.

نه هوا گرم است که بخارش کند و نه زمین هرم دارد که آبش کند...

سبک می‌آید و سنگین می‌نشیند.

هر برفی که می‌آید لایه‌ای می‌شود بر برف قبل و فرشی برای جلوس برف بعد...

زمستان آموخته که شروعی سنگین و فاخر داشته باشد تا جو را به دلخواه خود برگرداند؛ وقتی هم که جو را برگردانند، به ناز می‌آید و هر چه هم کم‌تر می‌آید باز عزیز است و میزبان دارد... برف‌های قبلی میزبان خوبی هستند که از قبل آمده‌اند و جا خوش کرده‌اند.

زمستان برای آمدنش از سرما و باد پاییز مدد می‌گیرد تا راه آمدنش را گل‌باران کند و جو را تلطیف...

برای رفتن هم به بهار وا می‌دهد، زور طراوت بهار نباشد جای زمستان خوش‌تر از آن است که برود.

زمستان آداب آمدن و رفتن خودش را دارد؛ سرسنگین با خش‌خشِ رنگینِ پاییزی می‌آید و با سبک‌سر با نم‌نمِ سبز بهار می‌رود.

زمستان بین زردی و سبزی خط سنگین سپیدی کشیده که زردی را به رخ می‌کشد و سبزی را به چشم می‌آورد. زرد کنار سپیدی، طلا می‌شود و سبز کنارش جلا...

زمستان فصل بزرگی است... آن‌قدر هویت دارد که فصل‌های دیگر با او معنی بهتری می‌گیرند...

۲ دیدگاه ۲۲ دی ۹۳ ، ۰۱:۰۰
حاتم ابتسام