ماهی سیاه کوچولو
نقد عکس
قابی محدود شده از نگاه بالا به حوض یا چیزی شبیه آن؛ به جمعیتی سرگردان از ماهیهای کوچک قرمز و سیاه. با گردشهای گیجکننده و سردرگم. پر از مسیرهای تکراری و بینتیجه. بسترشان را هم حسابی کثیف کردهاند؛ از بس زیادند و موقتی! جمعیتی که ناخواسته برای تزئین کنار هم جمع شدهاند.
حضور پرتحرک و شلوغ ماهیها، پررنگترین عنصر این عکس است. ماهیهایی که بعضیشان به خاطر حرکت سریع و پیچاپیچشان مات و کمرنگاند. در این اجتماع سر بسته و بیهدف، هر چه قدر بیشر فعال باشی کمتر ثبت میشوی و کمتر میمانی. آنکه آرام است و ساکن، حضورش پررنگتر و شفافتر ثبت شده است.
نوع حرکت و فعالیت این ماهیها هم جالب است. از درون که خدا میداند، ولی از بالا که به نظرمان میرسد، بعضی موازیِ هم حرکت میکنند و بعضی مخالف. حتی به نظر میرسد که قرار است به هم برخورد کنند. هر چند همه اینها از دید ماست. ماهیهای دو رنگی که هر کدام با سرعتهای مختلف در فضایی محدود با جدیّت راه خودشان را میروند؛ بدون اینکه به یکدیگر برخورد کنند و کاری به هم داشته باشند.
بعضی ماهیها سیاهاند و بعضی قرمز. تک و توک، بینشان «دورنگ» هم هست. نمیدانم سیاهان، قرمزها را خاص و غریبه میدانند؛ یا قرمزها، سیاهان را. ولی میشود حدس زد که سر این «دورنگها» در این اجتماع دو رنگ، بحثهایی هست! اینکه خودیاند یا غیر خودی... اصالتاً سیاهاند یا قرمز...
تفاوت رنگ یک حیوان نسبت به همشکلانش در طبیعت یک استثناست. هر چند که بعضی از حیوانات به خاطر فعالیتهای انسانی متفاوت شدهاند. اما باز هر چند وقت یکبار، اینگونه زاده میشوند؛ شاید برای وفق با محیط. مثل دنیای ما انسانها، در دنیای حیوانات هم این تفاوت، زیبا و خاص است. یک زیبایی که خیلی وقتها بر اساس ضعف است. مثل کسی که با چشمان آبی یا سبز در عرف زیباست؛ غافل از اینکه این رنگ برای چشم، نشان از ضعف عملکرد ارگانیسم بدن و نوعی کمبود رنگدانه در مردمک چشم است. خیلی وقتها عیبها زیبا میشوند. و چنین جمع ناخواستهای از ماهیها، فقط برای زیبایی است.
***
صمد بهرنگی زمستان 46 داستانی نوشته با عنوان «ماهی سیاه کوچولو»؛ که در آن یک ماهی سیاه کوچولو میخواهد نه بر خلاف جریان آب، که بر خلاف جریان حاکم بر محیط زندگیاش شنا کند و به دریای ناشناختههایش گام بگذارد و آن را بهتر بشناسد. یک ماهی که در نهایت فداکارانه، درد آگاهیاش را به ماهیهای دیگر سرایت میدهد.
داستان بهرنگی در یک جویبار متصل به دریا شروع میشود و حرکت ماهی سیاه کوچولو منتهی به «دریا» است. برخلاف اجتماع این ماهیها که در مکانی بسته، فقط گردش میکنند. آنجا بستر، رودخانه بود و اینجا حوضی ساکن، راکد و کمعمق، که حرکت در آن هر چقدر هم سریع، سردرگم و مبهم است. حرکت ماهی بهرنگی با حرکت اینها -که خیلی هایشان قرار است به تور بیفتند تا فقط از زیباییشان بهره برده شود- خیلی متفاوت است.
***
گاهی وقتها هر قدر هم که استثنایی و زیبا باشیم، بسترمان که خوب نباشد، سردرگم و گمراهیم و روسیاه...
سلام
تصویر زیبا و البته نقد کاملی که آوردی،
این تکه از ماهی سیاه کوچولو را برایم تداعی کرد:
من میخواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ...؟!
یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد...؟
چند وقتی بود که نقد عکس نخوانده بودم
خیلی زیبا بود
خدا قوت
با مهر و صفا
هـــ ورانه