وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیبایی در طبیعت» ثبت شده است

یادداشت


برف اول زمستان، سنگین است! دانه درشت و پربار. اما روی زمین آرام نمی‌گیرد؛ از گرمای زمینی که چند ماه آفتاب خورده، یا دود در هوا می‌شود یا ذوب در زمین...

سنگین می‌آید و سبک می‌رود.

ولی برف آخر زمستان آرام می‌شود، کم‌تراکم و سبک؛ مثل کاهی معلق در هوا که با اندک وزش بادی به رقص در‌می‌آید؛ ولی هر‌چه می‌آید روی زمین می‌نشیند و همین کاه، کوهی از برف روی زمین می‌نشاند.

نه هوا گرم است که بخارش کند و نه زمین هرم دارد که آبش کند...

سبک می‌آید و سنگین می‌نشیند.

هر برفی که می‌آید لایه‌ای می‌شود بر برف قبل و فرشی برای جلوس برف بعد...

زمستان آموخته که شروعی سنگین و فاخر داشته باشد تا جو را به دلخواه خود برگرداند؛ وقتی هم که جو را برگردانند، به ناز می‌آید و هر چه هم کم‌تر می‌آید باز عزیز است و میزبان دارد... برف‌های قبلی میزبان خوبی هستند که از قبل آمده‌اند و جا خوش کرده‌اند.

زمستان برای آمدنش از سرما و باد پاییز مدد می‌گیرد تا راه آمدنش را گل‌باران کند و جو را تلطیف...

برای رفتن هم به بهار وا می‌دهد، زور طراوت بهار نباشد جای زمستان خوش‌تر از آن است که برود.

زمستان آداب آمدن و رفتن خودش را دارد؛ سرسنگین با خش‌خشِ رنگینِ پاییزی می‌آید و با سبک‌سر با نم‌نمِ سبز بهار می‌رود.

زمستان بین زردی و سبزی خط سنگین سپیدی کشیده که زردی را به رخ می‌کشد و سبزی را به چشم می‌آورد. زرد کنار سپیدی، طلا می‌شود و سبز کنارش جلا...

زمستان فصل بزرگی است... آن‌قدر هویت دارد که فصل‌های دیگر با او معنی بهتری می‌گیرند...

۲ دیدگاه ۲۲ دی ۹۳ ، ۰۱:۰۰
حاتم ابتسام

نقد عکس



قابی محدود شده از نگاه بالا به حوض یا چیزی شبیه آن؛ به جمعیتی سرگردان از ماهی‌های کوچک قرمز و سیاه. با گردش‌های گیج‌کننده و سردرگم. پر از مسیرهای تکراری و بی‌نتیجه. بسترشان را هم حسابی کثیف کرده‌اند؛ از بس زیادند و موقتی! جمعیتی که ناخواسته برای تزئین کنار هم جمع شده‌اند.

حضور پرتحرک و شلوغ ماهی‌ها، پررنگ‌ترین عنصر این عکس است. ماهی‌هایی که بعضی‌شان به خاطر حرکت سریع و پیچاپیچشان مات و کم‌ر‌نگ‌اند. در این اجتماع سر بسته و بی‌هدف، هر چه قدر بیشر فعال باشی کمتر ثبت می‌شوی و کمتر می‌مانی. آنکه آرام است و ساکن، حضورش پررنگ‌تر و شفاف‌تر ثبت شده است.

نوع حرکت و فعالیت این ماهی‌ها هم جالب است. از درون که خدا می‌داند، ولی از بالا که به نظرمان می‌رسد، بعضی موازیِ هم حرکت می‌کنند و بعضی مخالف. حتی به نظر می‌رسد که قرار است به هم برخورد کنند. هر چند همه این‌ها از دید ماست. ماهی‌های دو رنگی که هر کدام با سرعت‌های مختلف در فضایی محدود با جدیّت راه خودشان را می‌روند؛ بدون اینکه به یکدیگر برخورد کنند و کاری به هم داشته باشند.

بعضی ماهی‌ها سیاه‌اند و بعضی قرمز. تک و توک، بینشان «دورنگ» هم هست. نمی‌دانم سیاهان، قرمزها را خاص و غریبه می‌دانند؛ یا قرمزها، سیاهان را. ولی می‌شود حدس زد که سر این «دورنگ‌ها» در این اجتماع دو رنگ، بحث‌هایی هست! اینکه خودی‌اند یا غیر خودی... اصالتاً سیاه‌اند یا قرمز...

تفاوت رنگ یک حیوان نسبت به هم‌شکلانش در طبیعت یک استثناست. هر چند که بعضی از حیوانات به خاطر فعالیت‌های انسانی متفاوت شده‌اند. اما باز هر چند وقت یک‌بار، این‌گونه زاده می‌شوند؛ شاید برای وفق با محیط. مثل دنیای ما انسان‌ها، در دنیای حیوانات هم این تفاوت، زیبا و خاص است. یک زیبایی که خیلی وقت‌ها بر اساس ضعف است. مثل کسی که با چشمان آبی یا سبز در عرف زیباست؛ غافل از اینکه این رنگ برای چشم، نشان از ضعف عملکرد ارگانیسم بدن و نوعی کمبود رنگ‌دانه در مردمک چشم است. خیلی وقت‌ها عیب‌ها زیبا می‌شوند. و چنین جمع ناخواسته‌ای از ماهی‌ها، فقط برای زیبایی است.

***

صمد بهرنگی زمستان 46 داستانی نوشته با عنوان «ماهی سیاه کوچولو»؛ که در آن یک ماهی سیاه کوچولو می‌خواهد نه بر خلاف جریان آب، که بر خلاف جریان حاکم بر محیط زندگی‌اش شنا کند و به دریای ناشناخته‌هایش گام بگذارد و آن را بهتر بشناسد. یک ماهی که در نهایت فداکارانه، درد آگاهی‌اش را به ماهی‌های دیگر سرایت می‌دهد. 

داستان بهرنگی در یک جویبار متصل به دریا شروع می‌شود و حرکت ماهی سیاه کوچولو منتهی به «دریا» است. برخلاف اجتماع این ماهی‌ها که در مکانی بسته، فقط گردش می‌کنند. آن‌جا بستر، رودخانه بود و اینجا حوضی ساکن، راکد و کم‌عمق، که حرکت در آن هر چقدر هم سریع، سردرگم و مبهم است. حرکت ماهی بهرنگی با حرکت این‌ها -که خیلی هایشان قرار است به تور بیفتند تا فقط از زیبایی‌شان بهره برده شود- خیلی متفاوت است.

***

گاهی وقت‌ها هر قدر هم که استثنایی و زیبا باشیم، بسترمان که خوب نباشد، سردرگم و گم‌راهیم و روسیاه...


۱۰ دیدگاه ۳۱ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۵۶
حاتم ابتسام