وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۵۲ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

یادداشت


یک منتقد واقعی و هوشمند نقدهایش را فقط با ابزار زبان مطرح نمی‌کند. او روش‌های دیگری هم برای بیان نقد دارد. بعضی‌هایش عملی هستند، بعضی شفاهی و بعضی هم مکتوب. بهترین حالت نقد، اجرای عالی همان اثر مورد نقد و بدترین حالت نقد، نقد نکردن است. حتماً ماجرای رفتار حسنین علیهم‌السلام در برابر آن پیرمردی که اشتباه وضو گرفت را شنیده‌اید. این رفتار حضرات نوعی نقد و آموزش رفتار صحیح بود. اما مسئله اینجاست که ایشان معصوم بودند و عالم به تمام معنا و هر کسی توان این گونه نقدها را ندارد. نقد بدون نفد هم ماجرای سنت الهی است که قومی را به حال خود وا می‌گذارد تا....

منتقد همین که بتواند اثری را شرح دهد و قوت و ضعف آن را تبیین کند، وظیفه اصلی خویش را انجام داده است. اما همین تبیین، لوازم و شرایطی دارد. منتقد باید در شرایط مختلف نقد خود را به قالب‌های متفاوتی ببرد.

نقد مکتوب بهترین و رایج‌ترین قالب و نوع بیان نقد است. یعنی همان روش کاغذ و قلم؛ که خود به سه دسته کلی تقسیم می‌شود.

نوع اول، آن گونه‌ای است که در نوشته‌ای اثری را بدون هیچ توضیح اضافه‌ای فقط می‌کوبیم و ایراداتش را فهرست می‌کنیم؛ که این نقد ضعف‌هاست و بسیار هم رایج است. متاسفانه تصور بسیاری از مخاطبین، صاحبین آثار و منتقدین از نقد، همین‌گونه است؛ نقد به معنای ایرادگیری!

در نوع دوم اثر را تشریح می‌کنیم و حسابی درباره‌اش حرف می‌زنیم و اظهار فضل می‌کنیم! و در بهترین حالت اثر را مورد بازبینی موشکافانه و دقیق قرار می‌دهیم. حتی نیت‌خوانی هم می‌کنیم؛ که این نوع نقد در دنیا جاافتاده‌تر است. به این نوع نوشته‌ها ریویو «review» می‌گویند. همان بازبینی خودمان. اتفاقی که در نقد عکس می‌افتد. نقد عکسی که ترجمه «photo review» است.

در نوع سوم نویسنده‌ی نقد طی مقاله‌ای اطلاعاتی گسترده یا موجز درباره اثر می‌دهد؛ که این اطلاعات به فهم بهتر اثر توسط مخاطب بسیار کمک می‌کند و نوعی یاری است به صاحب اثر. اغلب، اینگونه نقدها را افراد دانشگاهی و علمی می‌نویسند. مثلا قالب اثر را توضیح می‌دهند و تببین می‌کنند؛ ابعاد اثر را از نظر تاریخی ریشه‌یابی می‌کنند و یا موارد مشابه آن اثر را معرفی می‌کند و در نهایت با توجه به این معیارها، عیار اصالت اثر را می‌سنجند. حضور این نوع نقد در برابر دو نوع دیگر کمرنگ‌تر است؛ چرا که نویسنده آن باید دانش و درک بالایی نسبت به اثر مورد نقد داشته باشد.

همان طور که آمد، گاهی منتقدین عمل نقد خود را با شبیه‌سازی اثر مورد نقد انجام می‌دهند. یعنی عین اثری را تولید می‌کنند تا صاحب اثر را به ایرادات خود واقف کنند. البته این‌گونه منتقدان بسیار کم هستند؛ چرا که از هر نظر هزینه‌بردار است. از طرفی می‌توان به صورت کلی این‌گونه گفت؛ هر کسی که اثر خوبی تولید می‌کند خواه یا ناخواه تمام آثار ضعیف را مورد نقد قرار داده است.

نقد خیلی وقت‌ها جنبه اعتراض عملی و حتی تخریبی به خود می‌گیرد. مثلا بعضی «وندالیسم» -که نوعی تخریب اموال عمومی و هنری است- را انتقاد اجتماعی می‌دانند. که البته در این نوع نقد بحث فراوان است. مثلاً اینکه اگر آدم‌های درستی بودند خراب‌کاری نمی‌کردند و یا منتقد نباید کاری بکند که به خودش هم نقد وارد باشد!

هنر منتقد در این است که شیوه مناسب و موثری را برای نقدش پیدا کند. از همین‌جاست که می‌توان یک منتقد را در جایگاه یک هنرمند قرار داد. منتقدی که هنرمندانه نقدش را مطرح می‌کند، همان هنرمندی است که اثرش را نقادانه پی می‌ریزد. معروف است که هنرمندترین افراد در دوره‌های خفقان سیاسی و اجتماعی سر بر آورده‌اند. اوج هنر اروپا در دوران سیاه قرون وسطا شکل گرفت. این یعنی قالب نقد آن قدر پیچیده شد که تا سر حد یک هنر اصیل و ماندگار پیش رفت.

قالب نقد به شدت با فضای طرح آن و نوع مسئله مورد نقد مرتبط است و منتقد هوشمند با هدف اعتلای آثار و افکار، هنرمندانه بهترین روش را برای نقدش انتخاب می‌کند.


مطالب مرتبط:

درباره نقد

مخاطب عام، منتقد خاص

کلی گویی در نقد


۶ دیدگاه ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۳۴
حاتم ابتسام

یادداشت


حتما شما هم با فرهنگستان ادب فارسی و ساز و کار آن آشنایید. نهادی که با هدف حفظ و گسترش زبان و ادبیات فارسی کارهایی از جمله وضع کلمات جدید را در دستور کار داد؛ با نیم‌نگاهی به رسم‌الخط فارسی. حتما واژگانی که از این مصدر خارج شده‌اند به گوشتان خورده واژگانی که گاه شنیدنش برای گوش هم سنگین است چه برسد بیانش به زبان...

آن چیزی که یک واژه جدید و یا رسم‌الخطی جدید را وارد زبان و ادبیات فارسی می‌کند فقط وضع واژه جدید توسط فرهیختگان نیست بلکه استفاده زیبا به جا و مستمر از آن است؛ حال توسط هر شخصی.

مانند کاری که جلال کرد. که برای اولین‌بار با جرئت در پایان جملات ناقص -که جای نقطهویرگول و ویرگول است- نقطه گذاشت و جملاتش را با موصولاتی مانند: «که»، «بنابراین» و... شروع کرد. مداومت او بر این کار -که خیلی آن را اشتباه می‌دانستند و می‌دانند- باعث جاافتادنش بین دیگر نویسندگان شد. یا استفاده از کلمه «الخ» به جای «الیآخر» در پایان جملات؛ که این هم مد شد. پدیده‌ای وقتی مد می‌شود که تکرار شود. مد یعنی چیزی که تکرارشده‌ترین باشد. 

همچنین کاری که رضا امیرخانی در جدانویسی واژگان به اعلا رساند و تأثیرش را همین حالا بر خیلی‌ها گذاشته و باعث ایجاد موجی در فاصله‌گذاری شده است؛ نگارش بعضی واژگان با نیم‌فاصله که علاوه بر یک نوآوری فرمی و ظاهری، باعث دقت بیشتر خواننده به ریشه‌های یک واژه می‌شود. مانند «ره‌بر» به جای «رهبر» و «غم‌گین» به جای «غمگین». این کار علاوه بر ورز دادن واژه، عمق معنایی واژگان زبان فارسی را به رخ می‌کشد. زبانی که در آن مبنای واژه‌سازی «ترکیب» است. ترکیبی که از آن می‌توان از واژه‌ای تا یک میلیون واژه‌ی مرکبِ جدید ساخت. اتفاقی که در زبان عربی برای هر واژه کمتر از هزار است. چرا که مبنای واژه‌سازی در عربی «اشتقاق» است. 

هیچ زبان پیشرفته و پویایی یک‌شبه قدرتمند نشده است. بلکه استفاده مداوم و هوشمندانه توسط ادیبان و دانشمندان یک زبان باعث زیبایی مفهومی و حتی موسیقایی آن زبان می‌شود. تا چیزی ورز داده نشود ورزیده نخواهد شد. به عبارتی آنچه که قدرتمندی می‌آورد، ورزیدگی است و آنچه ورزیده می‌کند، ورزش است و ورزش، همان به کارگیری صحیح قدرت‌های درونی است.

نه اینکه واژه‌ای در لحظه توسط فرهیختگانی وضع شود و رها شود؛ بدون بهره‌برداری هوشمندانه...

*****

فارسی‌زبانانی را می‌شناسم که برای بیان احساساتشان به زبان انگلیسی یا عربی راحت‌ترند تا فارسی! کسانی که سال‌هاست کلاس‌های زبان خارجی را می‌گذارنند و شاید یک ترم هم زبان و ادبیات فارسی نخوانده باشند. یعنی زبان فارسی نمی‌دانند که بخواهند احساساتشان را در قالب آن بریزند. مضحک است که چون زبان فارسی زبان مادری ماست، نیازی به آموختن آن نداریم. در دانشگاه و در مقطع کارشناسی «سه» واحد درسی برای زبان و ادبیات فارسی گنجانده شده، در حالی که این تعداد واحد برای زبان انگلیسی «هشت» است!

هر چند به شخصه معتقدم بهترین و هوشمندانه‌ترین کتاب‌های دوران دبیرستان از نظر تدوین و تألیف، کتاب‌های گروه ادبیات فارسی هستند. اما این کافی نیست.

برای هر ملتی زبان، یک سرمایه و مظهر هویت اوست؛ همان طور که زبان فارسی و دین اسلام دو رکن اصلی هویت ما ایرانی‌ها هستند. موظفیم که این سرمایه هویت‌بخش را به خوبی بشناسیم و به کار بگیریم و در حد خودمان، برای اعتلای بیشتر آن بکوشیم.

*****

نویسندگی و سخن‌وری ورزش‌اند. یک وررزش ادبیاتی. تا شخصی قلم به دست نگیرد و ننویسند، نویسنده نخواهد شد و تا کسی زبان باز نکند سخن‌ور نخواهد شد. مانند ورزش‌کاری که تا رنگ تشک نبیند ورزیده نمی‌شود! اصلا سخن‌وری، ور رفتن با زبان است؛ البته ور زدن با ور رفتن فرق دارد!

در حین نویسندگی به غیر از «ابداع و اختراع» به «کشف»های جدیدی در قابلیت‌ها و جذابیت‌های زبان می‌رسیم. از بازی‌های زبانی و کلامی، تا موسیقی درونی و بیرونی واژگان. از تأثیر کوتاه و بلند نوشتن جملات در احساس خواننده، تا جایگاه پاراگراف‌بندی در فهم موضوعات دشوار و دامنه‌دار. این کشف‌ها و اختراع‌ها در سخن‌وری هم رخ می‌دهد.

این مهارت‌های کشف‌شده و نشده با شناخت درست و به کارگیری هوشمندانه زبان منجر به هویت‌مندشدن زبان و در نهایت هویت‌مندشدن شخص ما خواهد شد.

یعنی برای داشتن «هویت» باید «ورزیده» شویم. 

پس زبان‌مان را دریابیم...




پی نوشت: با تشکر از محمود پورسلطانی



مطالب مرتبط: 

از نسل جلال

در شهر کوران یک چشم پادشاست


۸ دیدگاه ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۰۰
حاتم ابتسام

یادداشت


وقتی اثری را می‌بینیم خودآگاه و ناخودآگاه در ذهنمان نسبت به آن موضع و نظری پیدا می‌کنیم؛ خوب یا بد، با شدت یا ضعف. این نظر حتی اگر بر زبان هم جاری نشود باز نمود پیدا می‌کند: از در هم کشیده‌شدن چهره تا بالا رفتن ابروها و درشت‌شدن چشم‌ها... این موضع و نظر چه از زبان بدن چه از زبان سخن و چه از رفتارها، قابل مشاهده است. اما مسئله آن‌جاست که خیلی وقت‌ها این نظرات، اصالت و صداقت ندارد. یعنی نظر اصلی ما نیست؛ دروغ و فریب است؛ که دلایل مختلفی دارد. شاید برای کلاس گذاشتن، شاید برای اینکه نظر شخصی ما خیلی مهم است و اگر لو برود موجش تمام عالم را بر می‌دارد! شاید چون نمی‌خواهیم با نظراتمان شخصیتمان لو برود و هزاران شاید دیگر...

خلاصه خیلی‌ها نظراتشان را نمی‌گویند و به ما چه!؟ این نوشته برای زمانی است که وقتی نظر می‌دهیم از خودمان باشد و صادقانه بیان کنیم.

اصالت و صداقت در نظر دادن به این معنا نیست که هر به چه به ذهنمان می‌رسد بر زبانمان جاری کنیم و آن را لایق اثر بدانیم. به آن معناست که نظر خودمان را بدهیم و در حد خودمان هم نظر بدهیم؛ نه بیشتر نه کمتر...

اینجا پای تقسیم‌بندی مخاطب عام و منتقد به میان می‌آید. وقتی یک مخاطب عام اثری را می‌بیند، هنگام نظر دادن محدودیت‌هایی دارد. حتماً دیده‌اید کسی که سررشته‌ای در موضوعی ندارد، فقط به خاطر اینکه اثری دلش را نکشیده و مطابق سلیقه‌اش نبوده آن را ضعیف و بد می‌نامد. حتی منتقد متخصص هم حق ندارد ابتدا به ساکن و بی‌دلیل اثری را بد و ضعیف خطاب کند. وظیفه منتقد این است که برای نظراتش دلایل تخصصی بیاورد و اگر نیاورد منتقد نیست؛ یک مخاطب عام بد است! او باید حین نقدش دلایل قوت و ضعف اثر را تبیین کند. چرا که این نظر او ملاک خیلی از مخاطبین عام و حتی صاحب اثر قرار خواهد گرفت و او نسبت به نظرش مسئول است. از طرفی منتقدی که بخواهد اثری را بد نقد کند روش دیگری دارد. بدترین نقد یک منتقد، نقد نکردن است! نوعی نادیده گرفتن. تنبیهی که کودکان خیلی از آن می‌ترسند.

از طرفی یک مخاطب عام حق ندارد اثری را بد و ضعیف بنامد چرا که نمی‌داند چرا آن اثر ضعیف و بد است! شاید از طریق ناخودآگاهش اثر را درک کرده باشد و بفهمد ولی نمی‌تواند در خود‌آگاهش آن را بررسی کند؛ چرا که تخصصش را ندارد و نمی‌تواند دلیل تخصصی و منطقی برای حرفش بیاورد. اگر هم بیاورد در بیشتر مواقع اشتباه است و احساسی. نباید اثر تخصصی را بدون تخصص قضاوت کرد. او محدود است به خودش و دانش خودش؛ یعنی نظرش متعلق به محدوده شخصیت اوست نه دیگران. این‌گونه مواقع می‌تواند بگوید: «اثر را دوست نداشتم» یا «من از آن خوشم نیامد». چرا که هستند مخاطبینی که از آن اثر خوششان آمده؛ با دلایل احساسی خودشان...

می‌توان گفت تفاوت عمده یک منتقد متخصص با یک مخاطب عام در همین است:

 منتقد متخصص نمی‌گوید: خوشم نیامد بلکه دلایل تخصصی و خودآگاهانه می‌آورد. او نسبت به دانش و نظراتش مسئولیت دارد.  

مخاطب عام نیز نمی‌تواند بگوید اثر ضعیف است چون اگر دلیلی هم بیاورد ناخودآگاه و احساسی است. او نظری در حد دانش خودش دارد.


مطالب مرتبط:

درباره نقد

درباره مخاطب

۸ دیدگاه ۲۰ تیر ۹۲ ، ۱۹:۰۰
حاتم ابتسام

یادداشت


فهیمه رحیمی درگذشت!

از خواندن این خبر غمگین شدم.

خودِ رحیمی را نمی‌شناسم و از رمان‌هایش هم خوشم نمی‌آید. اما هر چه باشد، نسلی رمان‌هایش را خوانده‌اند و خیلی‌شان لذت برده‌اند...

او جایی گفته بود:

«من خودم را نویسنده نمی‌دانم؛ من مادری هستم که دوست دارم نسل جوانم کتاب بخواند

دغدغه خیلی مقدسی است! اینکه نسل جوان، کتاب بخوانند...

معتقدم مسئله‌ی مهم‌تر از انرژی هسته‌ای و گفتمان سازش و مقاومت، همین کتاب‌خوان‌شدن نسل جوان است. نسلی که اگر کتاب بخوانند دانش را از آن سوی ثریا هم می‌یابند؛ چه برسد به روسیه و امریکا...

به جرئت می‌توانم بگویم خیلی‌ها رمان‌خوانی و یا بهتر بگویم کتاب‌خوانی را با آثار رحیمی شروع کردند. کسانی که شاید اکنون برای خود ادعایی داشته باشند و نویسندگان مانند رحیمی را عامه‌پسند بدانند. کسانی مثل من! خیلی از نویسندگان نسل جدید مدعی امروز، اگر با خوانش آثار او شروع نکرده باشند حتما یکی دو اثر از او دیده‌اند.

اما یکی نیست بگوید: خب عامه که یک روزه خاص نمی‌شود و همان عامه هم خوراک می‌خواهد. عامه هم مخاطب است و باید گفت حتی در پیشرفته ترین جوامع، این عوام هستند که بیشترین درصد جامعه مخاطبین را تشکیل می‌دهند. شاید بعضی بگویند: «باید به عامه خوراک خوب داد تا خاص شود»؛ اما در این قحطی، کو آشپز!؟

رمان‌هایش نرم و خوش‌خوان بودند و این خوش‌خوانی رمان‌هایش واقعاً خاص بود. شاید رمان‌هایش آن‌قدر قوی و تأثیرگذار نباشند و نتوان آن‌ها را آثار فاخری نامید، اما خیلی‌ها با خواندن یک رمان از او، مفتخرند که یک رمان خوانده‌اند. ای کاش بدانیم و یادمان بماند که تمام‌کردن خوانش اولین رمان در زندگی، چه اعتماد به نفسی به انسان می‌دهد؛ چیزی شبیه حالی که کودکان بعد از درست انجام‌دادن اولین کارهایشان دارند. حسی که برای کتاب‌خوان‌شدن باید به خوبی از سر گذراند.

به هر روی، نویسنده‌ای که با چاپ 23 رمان که خیلی از آن‌ها به تجدید چاپ‌های بالا رسیدند، نشان داد که مخاطب خاص خودش را دارد. تجدید چاپ اتفاقی است که خیلی از رمان‌های مثلاً خاص، آن را تجربه نمی‌کنند و در همان چاپ اول در قفسه کتاب‌فروشی‌ها خاک می‌خورند که شاید خمیر شوند. و این خمیر‌شدن می‌افتد به گردن مخاطبین؛ و می‌گویند: خیلی عام هستند و از این دست حرف‌ها... اما یکی نیست بگوید: شما خمیرمایه کارتان را درست کن، مخاطب از آن سوی ثریا به سراغت خواهد آمد.

مخاطبی که خیلی دوست دارد خاص بشود؛ ولی کو آشپز!؟

بگذریم. به هر حال رفت و به سنت مرده‌پرستی، به یادش هستیم. خدایش بیامرزد...


۳ دیدگاه ۳۱ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۱
حاتم ابتسام

یادداشت


حزب و حزب‌گرایی به عنوان یک پدیده‌ی اجتماعی، امتحانش را در غرب پس داده است. امتحان پس‌داده از آن جهت که در غرب به وسیله تشکیل احزاب و حزب‌گرایی، خیلی از آرمان و خواسته‌های توده‌های مردم عملی شد. وجود یک حزب ضمانت اجرایی قدرتمندی برای اجرایی‌شدن آرمان‌هاست؛ چرا که حزب برآیند خواست مردم است.

این پدیده اجتماعی بعد از دوران مشروطه وارد فرهنگ سیاسی و اجتماعی کشور ما شد. غرب با توجه به قدرت حزب، سعی کرد بعد از مشروطه احزابی را در ایران ایجاد کند تا از آن برای خواسته‌های استعماری خود بهره ببرد. در ابتدا رنگ شعارهای این احزاب، دینی و مذهبی بود. اما بعد از مدتی برای مردم ایران مشخص شد، دست این احزاب از آستین شرق و غرب بیرون زده است. بازی این احزاب تا مدتی بعد از انقلاب اسلامی ادامه داشت. ولی با گذشت زمان و در بستر تحولات اجتماعی و سیاسی ایران رخ واقعی خود را نشان دادند؛ اینکه چه هستند و چه می‌خواهند. این شد که مردم خاطره خوشی از حزب و حزب‌بازی ندارند و حزب به معنای غربی آن هیچ‌گاه در ایران شکل نگرفت.

حزب چیست؟

شخص یا اشخاصی که در بطن جامعه‌ای زندگی می‌کنند از شرایط ناراضی‌اند و معتقدند مشکلات و کاستی‌هایی در جامعه وجود دارد. حال از هر مصدری: مردم، حکومت یا از خارج. همان اشخاص سعی در یافتن علت مشکل‌ها و کمبودها می‌کنند. علت را که یافتند، راه حلی هم ارائه می‌دهند که الزاماً بهترین راه حل نیست؛ اما مطمئناً راه حلی است که خودشان توان عملی کردن آن را دارند؛ که اگر نداشتند هیچ‌گاه آن را ارائه نمی‌دادند!

این افراد دور هم جمع می‌شود و افکار و نظراتشان را یک‌کاسه می‌کنند و سپس برای اینکه بتوانند بهتر کار کنند اقدام به جذب نیرو و سازماندهی آن می‌کنند؛ با شعار! افرادی هم‌شکل و هم‌فکر و هم‌آرمان که با آن‌ها در یک جامعه زندگی می‌کنند. سعی بر این است تا متخصص‌ترین افراد با توجه به راه‌حل‌ها انتخاب شود؛ یعنی کسی که بلد باشد چگونه این راه حل را عملی کند. اما خیلی وقت‌ها وفاداری، مهم‌ترین محک انتخاب اعضاست.

مسئله اینجاست که هیچ حزبی راه حل‌ها و روش کار خود را به حزب رقیب نمی‌گویند؛ که اگر هم بگوید قائل به این است که این خودشان هستند که می‌توانند به نحو احسن این راه حل را عملی کنند. این افراد جمع می‌شود و حزب به پشتوانه این نیروها و قدرت برآمده از هم‌صدایی ایشان شروع به فعالیت می‌کند. در بهترین حالت قدرت را دست می‌گیرد و کارهایی انجام می‌دهند. در بهترین حالت همان کارهایی که شعارش را داده بودند.

باز در بهترین حالت بعد از مدتی مشکلات مد نظر آن حزب برطرف می‌شود. حال به خاطر روش حزب و یا دلایل دیگر. آن زمان است که حزب نه حرفی برای گفتن دارد و نه کاری برای انجام دادن و اینگونه حزب، بی‌کار و منحل می‌شود. و مشکلات جدید، احزاب جدید را می‌سازند.

اشتغال به امری مانع اشتغال به امور دیگر می‌شود و امر مغفول‌مانده تبدیل به ضعف می‌شود. برای مثال حزبی شعار اقتصادی می‌دهد و دیگری شعار فرهنگی؛ و هر کس مسئله خود را مهم‌ترین مسئله جامعه می‌داند. حزب فرهنگی بر سر کار می‌آید. مشغول حل بحران‌های فرهنگی می‌شود و اشتغال به این مسئله، تمرکزش را از دیگر مسائل باز می‌دارد و این دور ادامه دارد که هر حزبی حل مشکلی را به دست می‌گیرد و مشکلی دیگر مغفول می‌ماند...

حزب در صورتی می‌تواند پاسخ‌گوی نیازها باشد که حکومت قدرتمند و مستقلی وجود داشته باشد. یعنی اینگونه نباشد که حزبی بیاید تکانی بدهد و برود. بلکه حکومت باید برآیندی از احزاب و افکار مختلف باشد که زیر پرچمی واحد فعالیت می‌کنند. احزاب وظیفه هم‌پوشانی، نظارت و تکمیل کار حکومت را دارند. حکومت باید کار خودش را بکند و احزاب در صورت قدرت گرفتن همان خلاءها و ضعف‌ها را ترمیم کنند نه اینکه بیایند و تمرکز حکومت را معطوف برنامه‌ای بکنند که در نتیجه‌اش کشور دچار عقب‌ماندگی در حوزه‌های دیگر بشود؛ و داد احزاب دیگر در بیاید!

یکی از دلایلی که حزب در غرب امتحانش را پس داد، وجود یک حکومت مقتدر مرکزی بود که این احزاب مثل پروانه به دورش می چرخیدند. ولی گویا در ایران، احزاب نور شمع حکومت را نمی‌بینند و باور ندارند و ادعای مشعلی دارند. ای کاش احزاب پروانه‌ای باشند که حاضر باشند حتی به عشق شمع بسوزند. و نگذارند که این شمع آب شود.

هر چند هزاران مشعل می‌تواند از شمع، آتش بگیرد و روشن شود بدون اینکه‌ای ذره‌ای از شعله‌ی شمع کم شود!


۵ دیدگاه ۲۲ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۲۴
حاتم ابتسام

یادداشت


آوردن مصادیق در نقد، یکی از وظایف منتقد است؛ و البته دادن راه حل از وظایف او نیست. اینکه در ادبیات اجتماعی اینگونه جا افتاده که منتقد باید علاوه بر نشان‌دادن ضعف‌ها راه حل‌ها را هم نشان بدهد حرف درستی نیست. شاید پیشنهادی داشته باشد ولی چون در جایگاه عمل قرار ندارد نمی‌تواند نظر عملی بدهد. این وظایف نامزدان تصدی هر سمتی است که عیب را بگویند و راه‌کار رفعش را نیز مطرح کنند تا شاید انتخاب شوند!

هرچند بعضی‌وقت‌ها نشان‌دادن نقاط ضعف و مشکل خود نوعی راه حل محسوب می‌شود. چون خیلی از صاحبان آثار نمی‌دانند ایراد کارشان کجاست و طبعاً نمی‌توانند آن را حل کنند؛ که به محض اطلاع آن را رفع می‌کنند.

هنگامی منتقد از مفاهیم صحبت می‌کند که موضوع خاصی را نقد نمی‌کند و فقط درباره موضوعات کلی حرف می‌زند. غیر از این وقتی درباره پدیده خاصی صحبت می‌کند باید مصداقی بگوید؛ اینکه دقیقاً به کجای کار نقد دارم و چرا؛ کجای کار خوب نشده و مناسب کل کار نیست و...

هنر منتقد این است که بعد از دیدن کلیت اثر، به جزئیات آن بپردازد و بعد از آن با دقت در جزئیات روی آن‌ها تمرکز کند و درباره آن‌ها حرف بزند. اگر قرار باشد منتقد وارد جزئیات مهم کار نشود و فقط درباره کلیات صحبت بکند که کار خاصی نکرده. کاری کرده که خیلی‌ها می‌کنند و خود را نیز منتقد نمی‌دانند.

مثلا می‌گوید: 

- «اثر شما از نظر ساختاری دچار التهاب مفهومی است و صمیمت و احساسات مولف را در آن پیدا نیست!»

یا خیلی لطف کند بگوید:

- «اثر را دوست ندارم چون ما به ازای عاطفی ندارد!»

حال این که دقیقا این "التهاب مفهومی ساختار" چگونه است و "صمیمیت احساس مولف" چه شکلی است هم بماند!

این جملات نقد نیستند بلکه یک بیانیه کلی و نظری احساسی درباره آثار هستند. بین نقد خوب و نظر احساسی فاصله‌هاست.

به راحتی می‌شود چند جمله و مفهوم کاربردی در نقد را از روی کتابی حفظ کرد و بر اساس آن تمام پدیده‌های انسانی را به نقد کشید! بدون اینکه کمکی به مخاطبان و صاحب اثر شود.

نقد کلی‌گویی نیست و راز موفقیت یک منتقد، دقت در جزئیات و کشف رابطه آن با کل اثر است.



پی نوشت: با تشکر از علی باقری اصل


مطالب مرتبط:

درباره نقد

۵ دیدگاه ۲۰ خرداد ۹۲ ، ۰۴:۱۳
حاتم ابتسام

یادداشت


در روند تکامل و شکل‌گیری یک جامعه بعد از مدتی نیازها سر بر می‌آورند؛ که این نیازهای اجتماعی باید به بهترین شکل و در بهترین زمان پاسخ داده شوند. اگر در زمانش پاسخ داده نشود، تبدیل به یک حفره و عقده می‌شود و اگر درست پاسخ داده نشود، می‌شود یک بیماری اجتماعی!

خیلی از نیازهای جامعه از درون آن جامعه و بر اساس یک خودآگاه اجتماعی مشخص و برطرف می‌شوند. اما بسیاری از نیازها قبل از شناسایی، به سمت راه حل می‌روند؛ راه حلی که از خارج از جامعه و به صورت وارداتی آمده و الزاماً بهترین پاسخ به آن نیاز نیست. خیلی از نیازها نیز کاذب و وارداتی است. یعنی جامعه‌ای نیاز ضروری به آن ندارد ولی به خاطر توان رسانه خودآگاه جامعه احساس نیاز پیدا می‌کند؛ که این خیلی مخرب‌تر است، چرا که نیاز کاذب راه‌حل کاذب هم دارد. مانند پدیده شوم مصرف‌گرایی که نیازی کاذب با راه‌حل‌های کاذب‌تر است.

جامعه نسب به پدیده‌هایی که به آن وارد می‌شود - احساس نیاز باشد و یا درمان و راه‌حل آن- مانند هر انسانی یکی از رویکردهای سه‌گانه معروف را در پیش می‌گیرد: بی‌اعتنایی، دفع و یا جذب.

وقتی مسئله‌ای که تا کنون در جامعه نبوده فرصت طرح بیاید، جامعه با توجه به نیازهای خودش، آغوش خود را برای آن می‌گشاید. اما از آنجایی که این پاسخ ناآشنا و وارداتی است ضعف‌ها و قوت‌های آن نیز مبهم است. اینجاست که جامعه ناخودآگاه نسبت به قسمت‌های جذاب آن روی خوش نشان می‌دهد و دچار همان جذابیت‌ها می‌شود؛ و امان از روزی که کسی روشن‌گری نکند و دیگری هم بیاید و روی این جذابیت‌ها موج‌سواری کند. مانند ماجرای ورود مباحث مرتبط به فراماسونری در ایران که تنها نقطه جالبش نمادشناسی‌‌اش بود و بعضی هم روی این موج جذابیت، چه سواری‌ها کردند.

جامعه مانند یک دانشجو برای رشد، واحدهایی را می‌گذارند. واحدهایی که به مرور زمان می‌آیند، گذرانده می‌شوند و تبدیل به پیشینه آن اجتماع می‌شوند. این روند، روال طبیعی خود را در هر جامعه‌ای طی می‌کند. بعضی وقت‌ها نیز یک واقعه خاص، جامعه را در حالت جهش غیر عادی قرار می‌دهد، به جلو یا عقب؛ مانند انقلاب و جنگ.

یک جامعه باید نیازهای خود را از مرحله ناخودآگاه به خودآگاه منتقل کند تا بتواند موضع درستی در قبال ورودی‌ها و خروجی‌های خود داشته باشد. اینکه یک جامعه بفهمد و بداند نباید تحت تأثیر شایعه قرار بگیرد، نوعی پختگی و آگاهی اجتماعی است. همان‌طور که یک سیستم بهداشتیِ قوی در جامعه، مانع شیوع بیماری‌های واگیردار می‌شود. و این اتفاق جز با خواست تک‌تک  افراد جامعه میسر نمی‌شود. اینکه افراد آگاهانه به دنبال نیازهای صحیح خود بروند و سعی بر برطرف‌کردن آن داشته باشند. نه اینکه تحت تأثیر جوهای نیازساز رسانه‌ها قرار بگیرند. رسانه‌هایی که خودشان نیاز تولید می‌کنند و خودشان هم پاسخ کاذبی به آن می‌دهند.

پس نیازهای جامعه باید خودآگاه شناخته شود و خودآگاه حل شود. به عبارتی: «تشخیص صحیح نیاز واقعی و راه‌حل مناسب و واقعی از سوی اجتماعی متشکل از افراد آگاه»

این یعنی آگاهی اجتماعی...

.

ادامه دارد...



مطلب مرتبط:

تداوم تاریخی

وظیفه تاریخی

۱ دیدگاه ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۰۰
حاتم ابتسام

یادداشت


منتقد، نقد را در سه موقعیت طرح می‌کند: 

1. نزد مخاطب اثر

2. نزد صاحب اثر

3. نزد هر دو: صاحب اثر و مخاطبش؛ جایی مثل مطبوعات، اینترنت و تلویزیون.

اگر به مخاطب بگوید که مخاطب بنا به فهمی که از اثر داشته، برخوردهای متفاتی با نقد و منتقدش می‌کند. بیشتر در دلش! نوع بیان منتقد هم زیاد اهمیت پیدا نمی‌کند.

اگر به صاحب اثر بگوید -که در این نوشتار درباره همین‌گونه حرف می‌زنیم- یعنی منتقد و صاحب رو در روی یکدیگر. که شرط اصلی اینگونه، رعایت ادب نقد و شنیدن نقد از سوی هر دو طرف است.

طرح نقد در جمع مخاطب و هنرمند هم بیشتر به بحث رعایت ادب نقد از سمت منتقد بر می‌گردد. اینکه ادبیات نقد و اصول نقد را رعایت کند.

نقد فرایند و ارتباطی دو طرفه است بین منتقد و اثر؛ نه منتقد و صاحب اثر! در این میان فهم این مسئله خیلی مهم است که منتقد با صاحب اثر و مخاطبینش در ارتباط با اثر بحث می‌کند نه با خودِ صاحب اثر.

در جامعه ما وقتی نقد رو در رویی صورت می‌گیرد دو حالت دارد:

یا منتقد آدم پر دل و جرأتی بوده است که ریسک کرده و نقد می‌کند، یا اینکه شخصیت مورد نقد، انسان با سعه صدری است که توان شنیدن نقد، هر چند تلخ و ناگوار را دارد. که البته نباید این دو گونه باشند. باید منتقد با قدرت، و صاحب اثر هم با سعه صدر، پای نقد بنشینند.

همان‌طور که نباید دهان دیگران را روی خودمان باز کنیم، نباید دهانشان را برای گفتن بعضی حرف‌ها ببندیم. ما همیشه در رد یا قبول نقدهای که می‌شنویم مختاریم، اما وظیفه داریم حداقل به آنها گوش بدهیم. هنگامی که منتقدی نقد می‌کند نشان‌دهنده این است که اثر آن قدر اثر داشته که شخصی به زبان آمده و می‌خواهد درباره آن حرفی بزند. و صاحب اثر به عنوان کسی که چیزی نشان داده وظیفه دارد چیزی هم بشنود. باید تاب آن را داشته باشد که بازتاب کارش را ببیند. در اینگونه موارد پاسخ‌های فوری و حاضرجوابی در مقابل گوینده به هیچ‌وجه قابل قبول نیست؛ چرا که عمل نقد به درستی صورت نمی‌گیرد و به یک جدل و به اصطلاح کل‌کل تبدیل می‌شود. از طرفی بعضی‌ها شجاعت نقد را ندارند و با کمترین دفاعی با سکوت، عرصه را خالی می‌کنند. نباید افرادی که حرفی برای گفتن دارند، ساکت کنیم!

اینگونه نباشد که با گفتن جملاتی مانند:

خودم می‌دونستم! شما که جای من نیستی! در جریان نیستی! خب اینو گفتی، بعدش! چرا خوبیاشو نمی‌گی! شرایط سختی داشتم! اصلا قبولت ندارم که بخوام نقدت رو قبول کنم! و...

دهان منتقد دلسوز را گل بگیریم. فرد منتقد دیگر انگیزه‌ای برای نقدهای بعدی نخواهد داشت. اصلاً خاطره خوشی از نقد نخواهد داشت و آن را بیشتر یک جدل بیهوده می‌پندارد و صاحبان آثار را افرادی لجوج. وقتی منتقدی برخورد تدافعی و بعضاً تهاجمی را می‌بیند دل‌سرد می‌شود و از نقد کنار می‌کشد؛ و می‌گوید: ما گفتیم، خواه پند گیر خواه ملامت! شاید هم بگوید: به درک! اصلاً به من چه!؟ 

و شاید افسره شود!

صاحبان آثار هم در این میان فکر می‌کنند کار خیلی شاقّی می‌کنند که اثرشان را با سخنرانی بعد از آن و مقابله با منتقدین توجیه می‌کنند. اثر با مخاطب حرف ‌می‌زند و منتقد با اثر و مخاطبش.

صاحب اثر باید از روزی که دیگر کسی به او چیزی نگوید بترسد؛ ترسی در حد مرگ!



پی‌نوشت: می‌گویند بزرگ‌ترین عذاب الهی آن است که خداوند بنده‌ای را به حال خودش رها سازد...


ادب نقد

خوف و رجا در نقد

۹ دیدگاه ۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۴۴
حاتم ابتسام

یادداشت


بحث از احیای فرهنگ باستانی تاریخی و ضرورت توجه به پیشینه تاریخی یک ملت آن قدر مهم و مطرح است که نیازی به تکرار دوباره آن نیست. اما این توجه نباید به معنای بازگشت تاریخی و سیر در گذشته‌های گذشته تفسیر گردد که منجر به این شود که جوانان به عنوان طیفی آرمان‌گرا، آرمان‌شهر خود را در گذشته‌ای با تصویر موهوم و انتزاعی ببینند.

علت عمده ضرورت نگاه به گذشته و تأکید بر لزوم آگاهی از تاریخ فرهنگ و تمدن یک ملت، زنده نگه داشتن تداوم تاریخی سابقه‌ی فرهنگ و تمدن ایشان است.

تداوم تاریخی به این معناست که بدانیم از کجا آمده‌ایم و این آمدن چگونه شکل گرفته و محقق شده است؛ که این مهم به واسطه مطالعه تاریخ و دانش و بینش حاصله از آن صورت می‌گیرد. اگر دانش و بینش تاریخی در رابطه با فرهنگ و تمدن ملتی واقع نشود، مثال مردی می‌شود که بدون نگاه به قفسه‌های آشپزخانه و یخچال منزلش برای خرید مایحتاج سری به فروشگاه محل می‌زند. به یقین خریدی که او انجام می‌دهد نه تنها جواب‌گوی نیازهای او نیست، بلکه خریدی کاذب و بی‌فایده است. در نهایت در منزلش نیز جایی برای این خریدها ندارد!

قرار نیست دوباره چرخ را اختراع کنیم و یا به تنهایی انتهای غایت سعادت بشری را محقق کنیم. ما نیز نسلی هستیم که شرایط به جامانده از گذشتگانمان را بر دوش می‌کشیم. هرچند که باید تمام تلاش خویش را برای فراهم کردن مقدمات حیات طیبه انسانی فراهم کنیم. باید بدانیم در کجای تاریخ قرار داریم، چه گذشته‌ای ما را به اینجا رسانده و قرار است به کدامین سو برویم و برای این سیر چه باید انجام دهیم!

اگر در این بین گسست تاریخی صورت بگیرد، مسیر رشد، آن گونه که باید طی نخواهد شد. گسست تاریخی به این معناست که بدون توجه به گذشته در جستجوی آینده باشیم. گسست تاریخی یک ملت از فرهنگ و تمدن خویش دلایل مختلفی دارد که مهم‌ترین آن، نداشتن دانش و بینش تاریخی است. این گسست در نهایت منجر به بی‌هویتی ملت و سردرگمی ایشان در رابطه با طراحی یک آرمان‌شهر می‌شود.

می‌توان نتیجه گرفت هنگامی که سخن از مطالعه تاریخ و ضرورت آشنایی با فرهنگ، آداب، رسوم، سنن و هنر می‌شود منظور تبعیت محض و بی‌چون و چرای از آن نیست، بلکه اطلاع از آن برای نوعی واقع‌بینی به منظور بهره‌وری مفیدتر و ادامه‌ی آگاهانه مسیر پیش روست؛ یعنی دوری از یک تصویر انتزاعی از گذشته. که البته در این میان می‌توان نقش و جایگاه مهم دین در فرهنگ و تمدن یک ملت را بررسی و تبیین کرد و با آن به طراحی و ساخت یک آرمان‌شهر حقیقی امیدوار بود.


۳ دیدگاه ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۴۱
حاتم ابتسام

یادداشت


یکی از ارکان فرایند انتقاد، یعنی نقد کردن و نقد شنیدن این است که، گفتن نقد آسان و شنیدن آن عادی نباشد! 

مسئله‌ای متناقض‌نما...

نقد کردن

اگر هر کسی بیاید منتقد شود و نقد بگوید دیگر نقد، ارزش بازدارنده و تشویقی خود را از دست می‌دهد؛ که این مسئله به مرور زمان باعث بی تفاوتی صاحبان آثار نسبت به نقد شنیدن می‌شود. 

و از طرفی اگر فرایند نقد کردن کم‌رنگ باشد و منتقدان نباشند، باز نقد ارزش خود را از دست می‌دهد.

پس باید منتقدان باشند؛ و درست هم باشند!

نقد شنیدن

درست است که باید مشتاق نقد شدن و نقد شنیدن باشیم، اما نه به این معنا که با آن راحت و نسبت به تأثیرات و جوانب آن بی اعتنا شویم. باید ترسی از نقد شنیدن در وجودمان باشد!

ترس محترمی که باعث دقت بیشتر ما در تولید هر اثر می‌شود. اسم این ترس را هر چیز دیگری هم می‌شود گذاشت. به قول معروف تمام تلاشمان را بکنیم که دهن کسی رویمان باز نشود؛ که البته این تلاش به معنی آسته رفتن و آسته آمدن برای جلوگیری از شاخ خوردن نیست. معنا مشخص است!

ایجاد این تعادل ترس از نقد و استقبال از آن- کار سختی نیست؛ چرا که خدا، انسان را همان اندازه که کنج‌کاو، پرسش‌گر و حساس به عیب آفریده، محتاط، نقدناپذیر، سرکش و حساس به عیب! نیز آفریده...

حساس به دیده شدن عیب خودش و حساس به دیدن عیب دیگران...

کمی دور است اما می‌شود گفت: فرایند نقد حالتی است مثل خوف و رجا...

.

پس با این نتیجه، اینکه می‌گویند مردم ما مردم نقدپذیری نیستند خوب است یا بد!؟


۶ دیدگاه ۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۰۹
حاتم ابتسام