وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۵۲ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

یادداشت


فلاسفه در پی یافتن پاسخی برای «پرسش‌های کودکانه»، فلسفه‌ورزی می‌کنند! پرسش‌هایی که دغدغه‌‌ی روزهای کودکی ماست، جولان‌گاه فکری فیلسوفان عالم است. چرا خدا؟ خدا چرا؟ خدا کی آمد؟ چرا قبلا نبود؟ اصلا کی یعنی چه؟ و...

دریافت کودکان از اتفاقات پیرامون‌شان بسیار قوی است؛ و به هر کنشی واکنشی دارند. کودک به هر پدیده‌ای مشتاق و به آن توجه می‌کند و درباره چیستی و چرایی‌اش کنجکاو است؛ اگر مادی باشد آن را لمس می‌کند، می‌بوید و می‌چشد و اگر مادی نباشد ساعت‌ها و روزها درگیر آن می‌شود. این کنجکاوی و پرسش‌گری کودکان به طرز اعجاب‌آوری خستگی‌ناپذیر است و لحظه‌ای به آن استراحت نمی‌دهند. انگیزه‌ای خاصی نیز پشت آن نیست، جز رفع نادانی.

کودک فهم و درک درستی نسبت به چیستی و چرایی اتفاقات پیرامونش ندارد؛ و بعد از مدتی به علت درک ناقص و دشواری فهم بعضی کنش‌ها توجه‌اش را از دست می‌دهد؛ و این انتهای دوران کودکی و آغاز بی‌خیالی‌های بزرگسالی است. شاید چون فایده‌ای در این کنجکاوی و دقت نمی‌بینند به این نتیجه می‌رسد که دانستن طعم، جنس و بوی اشیا دردی از او دوا نمی‌کند و نه تنها لقمه نانی به دستش نمی‌دهد، بلکه فقط فکر او را پر می‌کند! از طرفی کودک در بسیاری مواقع از این کنجکاوی‌ها نهی و حتی مواخذه و تنبیه می‌شود.

می‌توان همین‌جا دلیلی برای کنجکاوی نکردن و مردن حس کشف در بزرگسالان یافت! چون دانش و کشفیات به کار گرفته نمی‌شوند و از آن فایده‌ی ملموسی به دست نمی‌آید پس دیگر سراغ اکتشافات بعدی نمی‌روند. کسی هم نیست که از این دانش‌ها حمایت کند؛ و چون این دانش‌ها نیز به علت ضعف استعدادیابی و هدایت تحصیلی و شغلی در بستر بروز قرار نمی‌گیرند هیچ‌گاه به فعلیت نمی‌رسند؛ پس می‌شوند علم بی‌فایده! اما اگر بدانیم آنچه می‌آموزیم به کارمان می‌آید و قرار است روزی به لقمه نانی تبدیل بشود حتما با نگاه بهتر، مشتاقانه‌تر و حتی هدفمندتری آن‌را می‌آموزیم. اما مسئله اینجاست که دیگر میل و کنجکاوی به دانستن جنس دیگری دارد؛ این میل و انگیزه از سر نیازهای مادی است.

می‌توان با اندکی تأمل و تعمق بیشتر، تمام آموخته‌ها را کاربردی کرد. کاربردی که الزاما مادی و نانی نیست! اما این زحمت را به خود نمی‌دهیم. بلکه همیشه به ذهن خود استراحت می‌دهیم. استراحت ذهن هم بسیار ساده است؛ همان روش معروف پاک‌کردن صورت‌مسئله! که طی آن فرد اصلا سوالی نمی‌پرسد که در پی آن کنکاشی هم داشته باشد.

به عبارتی همان ویژگی ذاتی که در کودکی نمود بیشتری دارد کنار گذاشته می‌شود و تنها ما می‌مانیم و ذهنی دست نخورده و در حال استراحت. ذهنی که با گذر زمان و بیشتر شدن تجربیات قدرت فهم درک بالایی دارد ولی نای طرح سوال و کنجکاوی ندارد. حال اگر کودکان فهم بزرگترها و بزرگترها کنجکاوی کودکان را داشتند حتما مسیر علم و حقیقت‌یابی به سمت دیگری می‌رفت! اما صد افسوس که همه فیلسوفانه عمل نمی‌کنند و فیلسوفان نیز نان و لقمه‌ای عمل نمی‌کنند. کنجکاوی هم اگر هست برای یافتن راه کسب پول‌ بیشتر است!

درد این است که یا کودکی نداریم یا فهم، یا حال و احوال فکر کردن...

۰ دیدگاه ۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۴:۵۲
حاتم ابتسام

یادداشت


 هر پدیده‌‌‌ی پویایی بعد از به وجود آمدن در مسیری شروع به حرکت می‌کند. اگر این مسیر هدایت و بسترسازی شود به تعالی می‌رسد و اگر نشود، بعد از مدتی منحرف می‌شود و به سمت زوال می‌رود!

این مسیر زوال می‌تواند با توجه و تذکر دلسوزان رویکرد ترمیمی پیدا می‌کند. اما اگر با مسائل و انحرافات آن پدیده به صورت ترمیمی و تصحیحی برخورد نشود و برخورد از گونه‌ی حذفی و قهری باشد -که همانا ساده‌ترین راه حل هم هست- چه روی می‌دهد؟ آیا آن پدیده‌ی پویا متوقف می‌شود؟

خیر! شاید آرام شود ولی با تغییر مسیر، راهی تازه را می‌یابد و ادامه می‌دهد! مانند آب روانی که می‌رود؛ اگر جویی بود که در آن می‌خزد و اگر سنگی بر سر راه بود راهش را کج می‌کند. به هر حال یا راهی می‌یابد و یا راهی می‌سازد.

نقد نیز خود به عنوان یک پدیده‌ی پویا همزمان با هر پدیده‌ی نوظهور و پویایی متولد می‌شود و رشد می‌کند؛ و نیاز به مسیریابی و بسترسازی دارد. هر پدیده‌ای با خود حرف و حدیثی دارد و چه بهتر که این حرف و حدیث‌ها، نقد سازنده و مفید باشد. گاه نقد هم از مسیر خود خارج می‌شود و جنبه‌ای غیر از سازندگی و آگاهی می‌یابد و بعضی که نقد، حتی در نرم‌ترین حالت آن هم به مذاق‌شان خوش نمی‌آید با نگاهی حذفی، درب نقد و نقادی را گل می‌گیرند. حتی به نقد معتقد نیستند چه رسد به بهسازی مسیر آن؛ و در نهایت هر پدیده و اثر را بدون نقد می‌خواهند و به راه می‌اندازند. غافل از اینکه جریان سیال نقادی راه خودش را از کنار این گل و ‌سنگ‌ها می‌یابد و ادامه می‌دهد.‌ هرچند مطلوب نیست اما وقتی مقابل نقد علنی و سازنده را بگیرند، آرام آرام ‌»نقد زیرزمینی» شکل می‌گیرد. می‌شود همان قاعده‌ که می‌گوید: «وقتی نگذاری جلوی رویت بگویند، می‌روند و پشت سرت می‌گویند.»

نقد زیرزمینی، نقدی است ساختارشکنانه و به مراتب تلخ‌تر و گزنده‌تر از دیگر نقدها. نقدی که دیگر فقط دغدغه‌ی اصلاح ندارد بلکه دغدغه اثبات خود و قدرت‌نمایی نیز دارد و حتی جنبه‌ی تخریبی می‌یابد. تخریب به بهانه‌ای ساختن جایگاهی جدید برای خود. پدیده‌ی مخرب و غیرقابل کنترلی می‌شود که خودش بسیار نقدبردار است ولی کسی دستش به زیر‌زمینی‌ها نمی‌رسد! نقد مانند هر پدیده‌ای با برخورد حذفی نه تنها محو نمی‌شود بلکه جنبه‌ی تهاجمی و مخرب می‌یابد. مثل موسیقی زیرزمینی...

   منتقد آگاه و صاحب درد وقتی زمینی برای بیان نقد نداشته باشد، زیرزمینی برای خودش می‌یابد و بدون اینکه نوری کار او را روشن کند کار خودش را می‌کند. ای کاش همیشه زمینی مناسب برای کار منتقدان باشد و محصول آن را همه برداشت کنیم. 



نگاهی بیندازید به:

درباره نقد


۴ دیدگاه ۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۶:۴۵
حاتم ابتسام

یادداشت


«یادآوری به زبان» یا همان «تذکر لسانی» همیشه راه حلی ساده، با کارکردی مفید برای تاثیرگذاری بر دیگران بوده است. بر مبنای همان روایت معروف از پیامبر رحمت (ص): «اثری که در شنیدن است در دانستن نیست...»

سنت مفید و قابل تأملی است که رهبری، ابتدای هر سال در پیام نوروزی‌شان، نامی برای سال پیش‌رو هم انتخاب می‌کنند؛ که در چند سال اخیر این نام‌ها به نوعی تعیین‌کننده سیاست‌های کلی نظام در آن سال و سال‌های بعد نیز هست. در این میان موضوعی پیرامون این نام‌گذاری‌ها قابل بحث است.

واضح است که مخاطب پیام نوروزی و نام سال «آحاد ملت» هستند اما می‌توان «مسئولین» را مخاطبان ویژه‌ی این پیام و نام دانست؛ چرا که نقش محرک و‌ پیش‌برنده‌ی مسئولین در تحقق سیاست‌های کلی نظام بدیهی است. هر چند در کنار «مشیت الهی»، نقش اساسی را «ملت» ایفا می‌کنند.

حال مسئولین نسبت به این پیام و نام چه می‌کنند؟ اصلا کمی به عقب برگردیم؛ آیا همه مسئولین به فهم درستی از این نام و پیام می‌رسند؟

اصلا شاید فهم این نام و پیام به عهده قشر روشنگر جامعه - اعم از سخنرانان، اساتید دانشگاه، روحانیون و افراد فرهنگی- است که رسالت تببینی و تبلیغی دارند؛ نه مسئولین اجرایی. اما در عمل شاهدیم که در طول سال هر جا نوبت به سخنرانی مسئولی می‌شود دست به توضیح واضحاتی در باب نام سال و منویات رهبری می‌زند؛ و ضورت عمل به این منویات. هر چند هنوز برایم سوال است چه اصراری است که در افتتاحیه‌ها و مراسمات، حتما یک مسئول حرف بزند نه یک عالم! اما نتیجه این سخنرانی مسئول که به نوعی تبدیل به مهر تایید کیفیت مراسمات شده چه نتیجه ای دارد.

احتمالا این جمله و جملات مشابه به آن را زیاد شنیده‌اید: «همان طور که حضرت آقا فرمودند!» جمله‌ای که خیلی از سخنوران و مسئولین در تکمله و تاییدیه حرف‌هایشان، ضمیمه‌ی سخن کرده و مسیر بحث را به نوعی از آفات و بلیات بیمه می‌کنند! کاری که اگر نکنند تریبون را تحویل نمی‌دهند! البته نتیجه آن را شاهد هستیم؛ علاوه بر اینکه اتفاق مثبت و چشمگیری در باب تحقق منویات رهبری در یک سال از سوی مسئولین نمی‌بینم حتی چند سالی است که رهبری زبان به گلایه می‌گشایند که آنگونه که باید شعار محقق نشده است! پس مشکل کجاست!؟ مسئولین که در سخنرانی‌هایشان خیلی مفصل بیانات رهبری را تشریح می‌کنند!!!

فکر می‌کنم قبل از هر چیزی سخنان رهبری از سمت مسئولین تشریح نمی‌خواهد بلکه اعمال می‌خواهد؛ و اگر تشریحی هم نیاز باشد شخص رهبری در فواصل مختلف -نه با بیانی دیپلماتیک که با بیانی صریح و شفاف- منویاتشان را تببین می‌کنند! دوم اینکه اگر تشریح و توضیحی هم نیاز باشد، این وظیفه علمای جامعه است؛ چه حوزوی و چه دانشگاهی!

نتیجه آنکه خیلی از افراد از مسئل تا غیرمسئول، آنقدر بیانات رهبری را بدون فهم درست، دست‌مالی می‌کنند که بدون اینکه به مرحله عمل برسد از چشم هر کسی می‌افتد؛ و فقط به تعدادی بنر شهری و پوستر و همایش‌های غیر کاربردی خلاصه می‌شود.

در آخر یک واقعه تلخ و خنده‌دار از فهم صحیح بعضی مسئولین از منویات رهبری:

در یکی از شهرستان‌ها فردی بعد از شنیدن سخنرانی رهبری با مضمون «ضرورت جنبش نرم‌افزاری»، اقدام به خرید تعداد زیادی نرم‌افزار آموزشی کرده و آن را در سطح مدارس توزیع نموده است! تا گوشه‌ای از منویات در باب جنبش نرم‌افزاری محقق گردد!!!

انشاالله که همه‌ی آن دسته از عزیزان مانند این مسئول نیت خیر دارند؛ که بعضا بیانات رهبری را به جای تببین و تبلیغ و عملی کردن، فقط تکرار می‌کنند. اگر غیر از این باشد که حرفی نیست و حسابشان واگذار به خدا. اما قابل توجه بعضی مسئولین که امر خطیر لوث کردن بیانات رهبری نتیجه‌ای ندارد جز توهین به شعور عمومی ملت و ضربه‌زدن به نظام.




مرتبط:

دیالکتیک انقلابی

۱ دیدگاه ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۴۹
حاتم ابتسام

یادداشت


ذره‌ای به این اراجیف خاصیت ماه‌ها و سال‌ها اعتقاد ندارم! اینکه متولدین دی‌ماه، فلان اخلاق را دارند و فلان سال پلنگی، فلان ویژگی را دارد. خرافاتی که از فرهنگ مغولی به فرهنگ ایرانی رسوخ کرده و حسابی خودش را جا انداخته است. کمی هم از چینی و هندی به آن آمیخته‌اند و آشی خوشمزه و مضر را به خوردمان داده‌اند.

هر چه هست بعضی روزها، ماه‌ها و سال‌ها برای آدم خاص می‌شوند؛ نه فقط به خاطر این‌که خاصیتی ویژه دارند، بلکه چون در ظرف زمانی آن‌ها اتفاقات خاصی می‌افتد. به عبارتی ارزش مکان به صاحب مکان است! «شرف المکان بالمکین»

این وسط سالی که گذشت بدترین سال مغولی بود، که با یکی از بدترین -شاید بدترین- سال زندگی من یکی شد! سالی که در آن بحران‌های زیادی را تجربه کردم؛ و این تصادف کمی شک‌برانگیز بود. از طرفی سالی که می‌آید بهترین سال مغولی است و امیدوارم با این بحران‌هایی که همه آن‌ها را هم پشت سر نگذاشته‌ام، سال نود و سه برایم سال خوبی باشد!

از همین‌جاست که اعتقاد به این اراجیف شروع می‌شود. یعنی یک‌سری تصادف زمانی مشکوک که اعتقاداتی را در آدم به وجود می‌آورد و از یک اتفاق به یک اندیشه می‌رسیم. آن هم آدمی که می‌خواهد همه چیز را مقصر و دخیل بداند غیر از خودش. در این میان حتی زمین و زمان را جان‌دار و موثر می‌داند! گویی نه خودی وجود دارد و نه خدایی...

به عبارتی، شرایطی که توضیحی کلی دارد در برابر سالی که توصیفات کلی دارد چه خوب، چه بد- هم‌خوانی کلی پیدا می‌کند و ما به این کلیات، کلی اعتقادِ کلی پیدا می‌کنیم؛ و مصرانه بر این اعتقادات پافشاری می‌کنیم. اعتقاداتی که به مرور زمان فکر آدم را جبری می‌کند و جنبه‌ی اختیار بشری را زیر سوال می‌برد. در یک کلام با این رویه به یک فرد تأثیرگرفته از زمین و زمان تبدیل می‌شویم که فکر می‌کنیم همه چیز بر سرنوشتمان تأثیر دارند الا خودمان، اعمالمان و لطف خداوندمان!

امیدوارم به لطف خداوند امسال بتوانم بعد از این همه بحران، تغییر مثتبی در خودم و زندگی‌ام بدهم. هر چند که می‌ترسم این اتفاق مثبت یک اعتقاد مضر را در پی داشته باشد. خداوندا خودت کمک کن... «اعوذ بالله من علم لاینفع»



مطلب مرتبط:

سال نو


۴ دیدگاه ۲۸ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۴۰
حاتم ابتسام

یادداشت


مدت‌ها بود به مسئله «آرمان» فکر می‌کردم و درگیر آن بودم؛ این یادداشت که تلاشی برای مدیریت این افکار بود، همزمان با این مسئله شروع شد و تا اینجا حاصل این درگیری است.

*****

آرزو و امید مانند گرسنگی جسم، نیاز روحی انسان هستند. هر انسانی آرزو و امیدی دارد؛ هر چقدر امید مفید و پرورش دهنده است، آرزو قابل اتکا و مفید نیست. امید با داشتن هدف، آرمان و بینش صحیح و واقع بینانه درباره آینده به وجود می‌آید. بینشی که محصول نگاه به حال و گذشته است. آرمان در نظر گرفتن واقعیت‌هاست. فرق امید و آرزو در واقعیت آن‌هاست. درباره تفاوت آرزو و امید سخن بسیار گفته‌اند. اما آنچه اینجا هست درباره امید متعالی و تعالی‌دهنده یا همان آرمان است.

آرمان آرزویی متعالی و امیدبخش است. در حالی که هر آرزویی امیدوارکننده نیست و چه بسا بعضی افسرده‌کننده هم باشد. جامعه متشکل از انسان‌هاست و همان‌گونه که روح انسان تشنه و تعالی طلب است، جامعه نیز بر اساس‌های نیازهای خود به آرمان احتیاج دارد. آرمانی که موتور محرک جامعه به سوی رشد باشد. با این تفاوت که آرمان در سطح اجتماع، فراز نشیب‌های بزرگ‌تر، پررنگ‌تر و پیچیده‌تری نسبت به آرمان، در سطح یک فرد دارد.

مانند انسان، جامعه‌ای موفق‌تر و پویاتر است که هدفمندتر عمل کند و به عبارتی آرمان‌گرا و متعهد به آرمان باشد؛ و البته این فایده آرمانی هنگامی است که در جامعه توزیع شده باشد و درباره‌ی آن، بین افراد جامعه اشتراک و اتحاد وجود داشته باشد. چنددستگی آرمان‌ها سوای بحث فایده تضارب آرا، جامعه را چندپاره و کند می‌کند. در سطوح بالای فکری یک جامعه آرمان باید یکدست باشد. الزام‌آوری آرمان و تعهد به آن نیز شرط سرعت و موفقیت یک جامعه در مسیر تعالی است.

از سوی دیگر وجود آرمان باعث تکاپوی بیشتر انسان‌های آرمان‌گرا می‌شود و این خود مقدمه‌ای برای ساخته شدن آرمان و آرمان‌گرایی دیگر افراد می‌شود؛ و تا قومی بر اساس یک نیاز صحیح به آرمان نرسد خدا نیز به او نمی‌دهد.

«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر ما بانفسهم» آیه 11 سوره رعد

یعنی خودآگاهی اجتماعی باعث ایجاد و گسترش آرمان در سطح جامعه می‌شود؛ و در پی ایجاد یک آرمان و جامعه‌ی صاحب آرمان، اجتماع به سمت آرمان‌شهر می‌رود.

همیشه‌ی تاریخ ادیبان، روشنفکران، دانشمندان و مسئولان یک جامعه، آرمان‌گراتر از مردمان جامعه‌شان بوده و هستند؛ چرا که ضرورت وجود آرمانِ برخواسته از تعالی‌طلبی، برای ایشان روشن و واضح است. آنها می‌دانند که یک جامعه مانند بدن نیاز به اکسیژن دارد و این اکسیژن برای جامعه، آرمان، آرمان‌طلبی و آرمان‌گرایی است. و شهری که به سوی آرمان پیش نرود دیگر شهر نخواهد بود.

خیلی از افراد جامعه اگر در فضای آرمان‌هایشان نفس نکشند می‌میرند. خیلی از هجرت‌ها و فرارهای نخبگان به علت ترس از نرسیدن به آرمان‌هاست. فرد به شهر دیگری می‌رود تا شاید آنجا آرمان و آرمان‌شهرش را بیابد و یا بسازد.

بعضی آدم‌ها برای دیگران آرمان تعریف می‌کنند و آرمان‌های دیگران را عوض می‌کنند و به اصطلاح آدم‌های آرمان‌سازی هستند؛ اما در این میان قدرتمند آدم‌هایی هستند که آرمان‌هایشان را به بهترین شکل انتقال می‌دهند. آرمان‌های ناب توسط طبقه خاص جامعه طراحی می‌شوند اما این مردم هستند که آن را عملیاتی می‌کنند.

اگر آرمانی توسط جامعه فهمیده و پذیرفته شد راه هموار می‌شود و و حتی مردمان آن جامعه تا پای جان نیز بر آن خواهند ماند.  اگر مردم نباشند آرمان‌ها در ذهن صاحبان آن و یا در بهترین حالت در لابه‌لای کتاب‌ها خاک می‌خورند و می‌پوسند. وقتی همان خواص آرمان‌ها را نه تنها انتقال نمی‌دهند بلکه فراموش هم می‌کنند دیگر چه امیدی به مردمان جامعه است. مردمان دیرباوری که آرمان را با مصداق هم باور نمی‌کردند، حالا که حرف آرمان نیست عمل به آرمان هم نیست. ایجاد باور درباره یک آرمان -در مرحله انتقال- و قبولاندن و تببین آن برای دیگران کار دشواری است. هر چند آرمان‌ها تا حد زیادی در باور پذیر بودن خود دخیل‌اند.

عادت بشر این است که تا به چشم نبیند باور نمی‌کند. آرمان هم دیدنی نیست، فهمیدنی است. مردمان یک پیامبر معجزه می‌خواستند تا شاید آرمان‌های پیامبر را باور کنند. و چه بسا که معجزه دیدند و باز به آرمان‌ها پای‌بند نشدند. و این از ویژگی‌های بشر است. آرمان را تا سطح آرزو پایین می‌آورد و بعد هم از بین می‌برد.

از ویژگی‌های بشر امروز دیرباوری از یک سو و نیازمندی شدید از سوی دیگر است. دیرباوری در برابر آنچه می‌شنود و حتی می‌بیند و نیاز شدید به آرمان‌ها و شرایطی که او را یک گام به آرمان‌شهر و زندگی اجتماعی بهتر نزدیک‌تر کند.

مرحله مهم انتقال آرمان به عهده روشنگران اجتماعی است. کسانی که آرمان را خوب می‌فهمند و خوب انتقال می‌دهند. مثلا تحصیل‌کردگان و اصحاب رسانه...

هر آدمی آرمان ندارد و هر آرمانی هم درست نیست. این یک معضل اجتماعی است که راه حل‌هایی هم برای آن وجود دارد. یکی از این راه حل‌ها مهم و دشوار انتقال آرمان‌های صحیح است. یعنی درباره آرمان و آرمان‌گرایی در جامعه مراحلی وجود دارد: مرحله تولد، رشد و پرورش آرمان؛ انتقال آرمان و اعتلای آرمان

گاهی می‌شود آرمانی ناب ساخته می‌شود و شعار آن داده می‌شود، اما به مرحله عمل نمی‌رسد؛ یا خود آرمان و شعارش ایراد دارد، یا درست منتقل نشده و یا بعد از انتقال، توسط مردم درک و پیگیری نشده است. که به این معناست ساز و کار اجتماعی آرمان‌گرایی در جامعه به خوبی شکل نگرفته است. نه در مرحله تولید، نه در انتقال و نه در اعتلا!

برای مثال در یک اجتماع با نوع حکومت آرام و بروکراتیک، طبقه حاکم به آرمان‌گرایی اعتقادی ندارند و تنها در مواردی که به آن نیازمند هستند، با تزریق آرمان‌های پوشالی و ضعیف به افراد، در جامعه موجی ایجاد می‌کنند. و در نهایت مجبور می‌شوند برای ادامه بقای جامعه روز به روز قانون‌مدار تر شوند! این اشتباه بزرگی است؛ جامعه‌ای که با مدیریت آرام حرکت کند از جامعه‌بودن خارج و مرداب می‌شود. در حالی که حاکمیتی که از آرمان‌گرایی حمایت کند، جامعه‌ای آزاد و در مسیر پیشرفت است.

خیلی از آرمان‌ها نیز ظرفیت و تاریخ انقضا دارد. و به قول دوستی، «آرمان دست‌یافتنی نیست!» چرا که اگر کمی به آن نزدیک شوی به نظرت کوچک می‌شود و از بین می‌رود و آرمان بزرگتری جای آن را می‌گیرد و این ماجرا تا ابد ادامه خواهد داشت. از طرفی روی یک آرمان مفاهیم زیادی را می‌توان بار کرد و آن را گسترش داد. یعنی همان «گسترش آرمانی!» و یکی از ویژگی‌های آرمان‌ همین گستردگی آن است. مثلا در سطح فردی، یک آرمان از میل به خواندن و نوشتن شروع می‌شود و آرام‌آرام آرمان‌های بزرگ‌تری در مسیر تحصیل به وجود می‌آید و در نهایت آرمانی بزرگ طراحی می‌شود که روی همان آرمان می‌توان مفاهیم زیادی بار کرد. مثلا در انتهای تحصیل آرمان خدمت به جامعه مطرح می‌شود و این خود یک عنوان گسترده است.

هر آرمانی هم با یک شعار شروع می‌شوند. پس در حد شعار هم که شده آرمان‌گرا باشیم...




مطالب مرتبط:

حزب در ایران

آگاهی اجتماعی

۵ دیدگاه ۱۸ دی ۹۲ ، ۰۰:۰۳
حاتم ابتسام

یادداشت


در فیلم‌های خارجی به موجوداتی که از فضای دیگری به زمین ما آمده باشند «آدم فضایی» یا «بیگانه» می‌گویند؛ این بیگانگی، مشکلات زیادی را برای دو طرف ایجاد می‌کند. برای آن بیگانه‌ها کمتر، چرا که از قبل با ما آشنا بودندکه به زمین آمده‌اند و ما چون با ایشان ناآشناییم، ضربه‌پذیرتریم. در واقع بیگانگان اصلی در این فیلم‌ها، ما آدمیان هستیم.

همیشه همین بوده؛ وقتی وارد فضای جدیدی و ناآشنایی می‌شویم ضربه می‌خوریم و دچار فشار و ناراحتی می‌شویم. ضربه و فشار به علت نداشتن شناخت و آمادگی ورود به فضای بیگانه. این فشار بیشتر از هر چیز، بر روح وارد می‌شود؛ فشاری به خاطر «بیگانگی فضایی».

مثل فشار واردشده به یک بچه هیئتی که داخل یک پارتی مختلط شده و یا یک بچه سوسول که داخل یک هیئت عاشورایی شده است. فشاری ناآمادگی و بیگانگی فضایی. البته خیلی از فضاها را هر انسانی تجربه نمی‌کند و نیازی به آمادگی نسبت به آن هم ندارد و بهتر است که حتی تصورش را هم نکند. اما بعضی فضاها به ما وعده داده شده و ورود به آن حتمی است. هر چند متأسفانه، تلاشی برای شناخت آن فضا و آمادگی ورود به آن نمی‌کنیم.

مثل فضایی به نام قبر و فشاری به نام فشار قبر...

برای ورود به چنین فضای نه‌چندان بیگانه‌ای چقدر آماده‌ایم!؟


۷ دیدگاه ۲۸ آبان ۹۲ ، ۲۳:۰۲
حاتم ابتسام

یادداشت


بیماری‌های اخلاقی مانند بیماری‌های جسمی ناشی از یک رفتار ناسالم و پرخطر هستند. یعنی بی‌توجهی به پیشگیری و انجام بعضی کارهای بیماری‌زا!

«دیده‌شدن» و «میل به تحسین‌شدن» نیاز هر انسانی است. همان‌طور که «دیدن» توانایی هر انسانی است. خیلی از کارهای روزمره‌ی ما تلاشی برای دیده‌شدن، تأیید و تحسین‌شدن است؛ و این «دیده‌شدن» و «درچشم‌بودن» یک رفتار پرخطر و لغزان است. اینکه با تلاش بسیار، شرایطی را برای دیده‌شدن مهیا کنی؛ برای کسانی که همیشه ذهنیت درستی از ایشان نداری و دقیقا نمی‌دانی آنان که در چشمشان هستی و تو را می‌بینند، چه افرادی هستند و چگونه فکر می‌کنند. و در نهایت این عدم شناخت و به تبع آن پاسخ نادرست به نیاز به دیده‌شدن، زمینه‌ساز یک بیماری می‌شود. بیماری خطرناک، مسری و بدعلاجی به نام «مرضِ دید». یک بیماری که «در معرض دیدبودن» از عوامل ابتلای به آن است.

این بیماری بر دو نوع است: مرض دید نوع اول «مرض دیده‌شدن» است و نوع دوم «مرض دیدن» است. این دو نوعِ مسری، به شدت از همدیگر تأثیر می‌گیرند و بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. قبولاندن این بیماری به مبتلایان آن نیز، از دشواری‌های این مرض است. جالب اینکه، نوع اولی‌ها می‌گویند، مرضشان را از نوع دومی‌ها گرفته‌اند ونوع دومی‌ها می‌گویند از نوع اولی‌ها!

به نوع دومی‌ها می‌گویی چرا «مرضِ‌دیدن» داری؟ می‌گوید: «چیز دیدنی و قشنگیه، منم نگاه می‌کنم! نمی‌تونم چشم‌بسته راه برم که! چشمه دیگه، جذب می‌شه. وقتی تو معرض دیده، دیده می‌شه دیگه.»

به نوع اولی‌ها می‌گویی چرا «مرض دیده‌شدن» داری می‌گوید: «خب تقصیر ما چیه که اونا ندید بدید هستن. نگاه نکنن. ما که مجبورشون نکردیم ما رو دید بزنند. نمی‌شه که باشی و در معرض دید نباشی...»

با توجه به اینکه «به‌چشم‌آمدن» و «چشم‌چرانی» از مراحل ابتدایی و ساده‌ی این بیماری، «چشم‌وهم‌چشمی» و «توهم در چشم‌بودن» از مراحل میانی و «مدگرایی افسارگسیخته» از مراحل پیشرفته‌تر و حاد آن است، اما باز آدم، بعضی وقت‌ها می‌ماند پاسخ بدیهی‌ترین مشکلات «نادیدنی» را چگونه بیان کند. مرضی که خیلی خطرناک‌تر و مسری‌تر از این حرف‌هاست و اگر دو نوع آن، تعامل و همکاری دوستانه و یا شاید خصمانه‌شان را ادامه دهند خدا می‌داند چه بلایی بر سر جامعه خواهد آمد. جامعه‌ای که به دیدن چیزهای مهم‌تری نیازمند است، خیلی ساده به مرضی دچار می‌شود که هزار بدتر از «کوری» است. یک اجتماع پر از افرادی که آن‌قدر چشمشان پر شده که با «کوران» فرقی ندارند!

«دیدن» که یک توانایی ساده، مفید و قابل ارتقا در انسان است، تبدیل به یک نقطه ضعف می‌شود. «دیدنی‌ها» و «دیدن‌ها» تغییر می‌کند و «دید» واقعی از دست می‌رود؛ و دیگر چیزی درست دیده نمی‌شود...

و همیشه پیشگیری بهتر از درمان است...


 

با تشکر از «سعید میرزایی»



مطالب دیگر:

نگاه اول

آگاهی اجتماعی


۲ دیدگاه ۳۰ مهر ۹۲ ، ۲۲:۳۴
حاتم ابتسام

یادداشت


وقتی فردی آگاه و حساس، چیزی می‌بیند که نسبت به آن نقد دارد دچار یک «فشار روحی» می‌شود! این فشار روحی و روانی بسته به کیفیت موضوع بالا و پایین می‌شود. مثبت یا منفی‌بودن نقد هم بر این فشار موثر است. گویی منتقد با نگفتن نقدش خفه خواهد شد. و مسئله از همین‌جا شروع می‌شود...

 بیان نقد کیفیت و محدوده زمانی خاصی دارد؛ این محدوده زمانی گذراست و خیلی نیز تغییرپذیر نیست. حال اگر زمان، مکان و شخص مورد نقد در کنار هم نباشد، یا نقد بیان نمی‌شود و یا بد بیان می‌شود. مثلا وقتی مخاطبِ نقد گوش شنوایی نداشته باشد، یا در دسترس نباشد، یا توان نقد رو در روی او را نداشته باشیم و یا ابزار و بستری برای بیان نقدمان وجود نداشته باشد و زمان بگذرد، نقد در مسیر نادرستی می‌افتد.

مثل همسری که از رفتار شوهرش ناراضی باشد و به دلایلی نتواند بگوید؛ رویش را ندارد، شوهرش گوش شنیدن ندارد یا موقعیت زمانی مهیا نیست و ... زن هم می‌رود برای تخیله فشار، نقد مثبت و منفی‌اش را نزد هر کسی می‌گوید الا شوهرش. که این مصداق «غیبت» است. کسی که قرار بود که با شنیدن نقد، بدی‌اش را اصلاح و خوبی‌اش را بداند و آن را تثبیت و تقویت کند، از این «موهبت» محروم خواهد شد.

 گاهی پیش می‌آید که فرد با رفتارهای زننده‌ای که هنگام شنیدن نقد از خودش بروز می‌دهد، و یا بی‌خیالی نسبت به انتقادات وارده و یا اتفاقاتی از این دست، دهان دیگران را می‌بندد و باعث می‌شود فشاری که بر دیگران وارد می‌شود در جای دیگری بروز کند؛ هرجا غیر از بسترِ «نقد مسالمت‌آمیز». همان‌طور که گفته شد کمترین این بروز، غیبت است؛ در این حالت خودش هم در غیبت شریک می‌شود.

گاهی نیز پیش می‌آید که فرد درست‌کاری به دلایلی، مانند داشتن اعتماد به نفس یا نداشتن آن،  مانع می‌شود که دیگران به او نقد مثبتی بدهند و از او تعریف کنند. او نیز نسبت به خوبی کار خود و رضایت دیگران بی‌اطلاع می‌ماند. هر چند فشار خوبی‌های او نزد دیگران «منتشر» می‌شود، ولی درون خودش منتشر نمی‌شود!

این فشار وارد آمده به انسان‌های حساس و آگاه باید درست و به‌هنگام «تخیله» شود؛ مهیا کردن شرایط این تخلیه‌ی صحیح بر عهده اشخاص زیادی است. یکی خود منتقد که آگاهانه، به‌هنگام و به‌جا نقد کند. دیگری افراد کل جامعه که فضای نقد را به گونه‌ای مهیا کنند که منتقدین نزد دیگری نروند. یعنی باید بسترهای مناسب نقد وجود داشته باشد؛ مثل مطبوعات. از همه مهم‌تر، افراد جامعه هستند که برای نقد، حداقل «گوش شنوایی» داشته باشند و به آن بیندیشند. حتی شنیدن نقد هم مفید است. نقدی که خیلی وقت‌ها «درددل» است و همان لحظه‌ی بیان‌شدن برطرف می‌شود؛ به عبارتی دلِ گوینده با همان «گفتن» خنک می‌شود. پس بگذاریم منتقدین عزیز فشارشان را تخیله کنند تا دلشان خنک شود. نه اینکه دلشان بسوزد و نتوانند کاری بکنند؛ که در نهایت می‌شود، «دل‌درد»، «رودل» و بقیه ماجراها...


مطالب مرتبط:

ادب پذیرش نقد

خوف و رجا در نقد


۳ دیدگاه ۲۰ مهر ۹۲ ، ۲۳:۰۱
حاتم ابتسام

یادداشت


واژگان سرمایه‌های یک نویسنده و سخن‌ور برای بیان مطالب هستند. هر واژه‌ای برای مفهومی وضع شده است و می‌توان مفاهیم زیادی را روی یک واژه بار کرد. این جدای از مفاهیمی است که هر کس برای واژگان در نزد خود دارد. برای مثال «شهید» واژه‌ای است که برای نوعی از خاصی از مرگ وضع شده است. شیعیان قرائت خاصی از آن دارند. اهالی جنگ و جبهه مفهوم ملموسی از آن دارند و عرفا مفهومی انتزاعی. در نهایت این واژه نزد دوستان و خانواده شهدا خیلی خاص‌تر معنا می‌شود و تا شبیه‌شان نباشیم به این گستره معنا و مفهوم  دست نخواهیم یافت. یا واژه «مادر» با تمام اشتراکاتش برای تمام مردم جهان، در نزد هر کس دارای ویژگی‌های خاص‌تری نسبت به دیگران است.

وظیفه نویسندگان و سخن‌وران، تفکر در گستره معنایی واژگان است؛ تا به عمق بیشتری از هر واژه فرو روند. این غواصی در عمق، به نویسنده و سخن‌ور در بهره‌برداری بیشتر از واژگان و در نهایت بیان یک مطلب پخته و دقیق کمک خواهد کرد. اصلاً یکی از تمرین‌های نویسندگی و سخن‌وری می‌تواند همین موضوع باشد؛ اینکه سعی کنیم به واژگان فکر کنیم و در معنا و مفهوم آن تأمل کنیم.

موضوع مفهوم سوای از موضوع ریخت و ظاهر واژگان است؛ که آن دنیای دیگری دارد. با تسلط به گستره معنایی واژگان به کاربردهای بهتری در ظاهر خواهیم رسید و می‌توانیم ریخت را تغییر و بهبود هم بدهیم. حتی ساخت و پرداخت واژگان جدید از دل همین دانش بیرون می‌آید. از طرفی صنعت ایهام در ادبیات، خود نوعی غور در گستره معنایی و ظاهری واژگان است.

یکی از نشانه‌های فقر فرهنگی و بی‌سوادی اجتماعی یک جامعه، همین موضوع «ضعفِ دانشِ معنایی واژگان» است. متأسفانه اجتماع ما پر از این نشانه‌‌هاست! «ضعف دانش» هم سوای موضوع «ضعف علم» است. هر چند که نباید نقش آموزش را نادیده بگیریم ولی دانش و آگاهی الزاماً مانند علم آموختنی نیستند؛ بلکه یادگرفتنی‌اند و هرکس خودش باید با تفکر، تعقل، تلاش و مطالعه به این مهم دست یابد. همان‌طور که می‌گویند: نویسندگی و سخن‌وری یادگرفتنی هستند، نه یاد دادنی...

چه بسیار درس‌خوانده و دانشگاه‌رفته‌هایی که دانش بیان مطالب، در قالب بهترین واژگان را ندارد. افرادی که به «دانشگاه‌رفته‌های بی‌سواد» هم معروفند. اگر مطلب علمی بنویسند، دو برابر نویسنده‌اش، باید دانش و علم داشته باشیم تا بفهیم چه گفته‌اند! واویلا که چنین عالمانی وظیفه آموزش چنین اجتماعی را داشته باشند.

اما زمانی را تصور کنید که همه مردمان یک اجتماع به عمق بیشتری از واژگان برسند. واژگانی که در عین شخصی‌بودن پر از وجوه اشتراک بین افراد هستند. جامعه‌ای که مردمانش، بسیاری از مفاهیم را به صورت گروهی درست بفهمند و به یک درک کلی و مشترک از مفاهیم برسند. مثلا اکثریت جامعه دانش و درک درست و عمیقی از مفهوم واژگانی هم‌چون: عدالت، وحدت، دموکراسی و... داشته باشند. چنین جامعه‌ای از نظر فکری و ادبی به جایگاه رفیعی خواهد رسید.

در گذشته چه بسیار از مفاهیم که به صورت گروهی در ملت ما نهادینه شده‌اند و نتیجه‌های عجیبی داشته‌اند. مثلا موضوع «جنگ تحمیلی» که در اندیشه مردم ایران تا مفهوم سنگین «دفاع مقدس» ارتقا یافت. توضیح این مفاهیم برای نسل امروز بسیار دشوار است. همان‌طور که نسل‌های قبل از ما تعبیر و تفسیر دیگری از مفهوم «احترام به والدین» در ذهن دارند؛ و چه خوب می‌شد اگر کمی آن را می‌فهمیدیم.

می‌توان به جرأت گفت، واژگان، این سرمایه‌های گران‌بهای فکری و ادبیِ، با کمی تأمل و تفکر نه تنها باعث رشد اندیشه و بیان ما خواهند شد، بلکه بسترساز جامعه‌ای بهتر و یکدست‌تر خواهند بود.



با تشکر از «حسین مسافر»


مطالب مرتبط:

آگاهی اجتماعی

وظیفه تاریخی

ورزش، ادبیات، هویّت


۱ دیدگاه ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۱
حاتم ابتسام

کوتاه کوتاه


می‌گویند جدی‌ترین حرف‌ها در قالب طنز و شوخی بیان می‌شود؛ که تلخی‌اش را بگیرد. بعضی وقت‌ها هم خود به بدی کاری که می‌کنیم واقفیم ولی باز توجیه می‌کنیم؛ و اگر کسی به ما خرده‌ای گرفت به خنده می‌گوییم: بی‌خیال بابا! 

با این که باور به اشتباه‌مان داریم خودمان را گول می‌زنیم؛ نوعی خودگول‌زنندگیِ آنی! و شاید هم چیزی بر خرده‌ی طرف اضافه کنیم که دستش را برای پیشروی‌های آتی ببندیم! که صد البته خودمان را بیچاره کردیم!

شنیده‌ام سرِ در یک از کمپانی‌های هالیوودی نوشته‌اند: «خداوند هنرمندان را می‌بخشد!»

***

اما بعضی وقت‌ها خرده‌هایمان را  به در می‌گیریم که دیوار بگیرد؛ یعنی با کلی طنز خودمان را خراب می‌کنیم که دیگری درست شود؛ و این هم از روش‌های نقد است و ارشاد... 

چند روز پیش دیدم رندی روی شیشه عقب پرایدش نوشته بود: «پرایدی‌ها به بهشت می‌روند!»



 

پی‌نوشت: البته واعظان و عالمان برای ارشاد ما، بدون شوخی به خودشان خرده می‌گیرند... 


۶ دیدگاه ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۲۸
حاتم ابتسام