ادب نقد
یادداشت
متفکر است و به اثری نقد دارد. نگفتن آزارش میدهد و مثل خوره روحش را میخورد. تصمیم میگیرد حرفش را بزند؛ اما…
فوران میکند و حرفش را میزند اما بد؛ بدون ادب نقد.
حرفش را نمیپذیرند. نه اینکه نقدش را قبول نداشته باشند یا با خودش مشکل داشته باشند. با ادبیاتش مشکل دارند؛ با ادب نقدش.
میخواهد اثری را نقد کند. ناگزیر است ابتدا تعریفی از آن به دست بدهد و با محکی محک بزند؛ و مشکل از همین جا شروع میشود: تعریف و مقایسه.
تعریف
از غرضورزی در تعریف اثر هم که بگذریم، نمیشود زاویهی دید منتقد به اثر را نادیده گرفت. حاصل کار یک منتقد بیسواد، غرضورز و کوتهبین، تعریفی تحریفی میشود.
بگذریم از آنان که در تعریف نمادین و غیرنمادین اثر ماندهاند؛ آنانی که در گیرههای اثر گیرند.
مقایسه
یکی از مشکلات نقد مقایسههای نادرست است (بچگی و مقایسه با بچه درسخوان فامیل را که یادتان هست). بعضی در همان مرحله انتخاب طرف مقایسه، دچار اشتباه میشوند. بعضی هم در مقایسه کردن و داوری بین دو طرف، دچار مشکلاند و بعضی هم دچار بحران تعریف تحریفی هستند. مشخص است که منتقد غرضورز در همان مرحله تعریف، حکمش را میدهد. مرحله ای که باید مانند یک قاضی بیطرف، مدارک دو طرف را ببیند و سپس داوری کند.
میبیند هرچه نقد میکند به صاحب اثر بر میخورد ولی به اثرش بر نمیخورد. (بگذریم از مساله تفکیک شخصیت حقیقی و حقوقی مولف در اثر)
قسمتی از اثر را نپسندیده. فورا علم بر میدارد که کل اثر مشکل دارد؛ و صاحب اثر انگشت به دهان که کور است و یا مگس، که این همه را ندیده و فقط همین را دیده. (امان از استقرای منتقدین)
در جایی به دلیل هزار و یک مشکل نگفتنی، در اثر قصوری رفته. چنان در بوق میکند که صاحب اثر دلزده میشود (میترسد) از تولید اثری دیگر.
کمی که میگذرد میبیند حرفش خریدار ندارد. هیچکس به نقدهای او که دقیق است ،با مطالعه است، از سر درد است و دغدغه نه از سردرد و عقده، وقعی نمینهد . کم کم، کم میآورد. سرد میشود و میکشد کنار؛ از جامعه، از بطنش. میرود و خودش را میزند به آن راه. فکر میکند همه همین هستند؛ (امان از استقرای منتقدین)
فکر و دغدغهاش را از جامعه، که به آن نیاز دارد و خودش را از جامعه که به آن نیاز دارد، دریغ میکند.
میرود افسرده میشود.
یک منتقد بی ادب افسرده...
سبب می شود که گهگاه نظری دهیم و انتقادی کنیم سازنده نه سوزنده