وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

داستان کوتاه کوتاه


یک ماهی می‌شد که چفتِ در قفس هرز شده بود و بسته نمی‌شد. مرد هربار که دانه می‌ریخت در را الکی می‌بست. اما با کمترین تکانی باز می‌شد.

پرنده چندروز بود که فهمیده بود. یاد حرف مادرش افتاد که می‌گفت: اگر روزی درِ قفس باز بماند، فرار می‌کنیم. ولی هیچ‌وقت در، باز نمانده بود. نمی‌دانست چه باید بکند. دوست داشت حرف مادرش را عملی کند. اما فرار به کجا!؟ مادرش هیچ‌وقت از بیرون قفس برایش نگفته بود. او در همین قفس چشم به دنیا باز کرده بود.

تمام این چندروز درگیر خودش بود که نمی‌رفت. نمی‌دانست چه باید بکند. چندبار کمی در را بازتر کرد؛ اما به آن سو که نگاه می‌کرد ته دلش می‌ترسید. کمبودی هم احساس نمی‌کرد.

مرد خیالش راحت بود که پرنده شرطی شده و رفتنی نیست. اما این چندروز می‌دید که پرنده بلد شده و با تنه، در را بازتر می‌کند. مفتولی از انبار گیر آورد و با انبر از آن بندی ساخت و انداخت به در قفس؛ از روز اول محکم‌تر.

بند مفتولی را که به قفس می‌انداخت با پوزخندی گفت: آسمان را که نشناسی، درِ باز و بسته برایت فرقی نمی‌کند. بستم که قدر روزهای باز را بدانی!


۱۰ دیدگاه ۰۵ اسفند ۹۱ ، ۰۶:۱۵
حاتم ابتسام

می‌گویند:

می‌خواهی کسی را خراب کنی، آرمان‌شهر و آرمان‌شخص‍ش را خراب کن. 

از خودم می‌پرسم با آن‌ها که آرمان‌شهر و آرمان‌شخص ندارند چه باید کرد!؟

.

و پاسخ ساده است: آن‌ها خراب هستند!


۴ دیدگاه ۰۴ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۰۳
حاتم ابتسام

داستان کوتاه کوتاه


زن جوان میکروفون به دست، همراه مرد دوربین به دوش، برای رسیدن به در ورودی پادگان، از عرض اتوبان رد شدند. سربازی جلوی درب سر پست بود و کلافه از گرما. آنها را دید.

زن به سرباز رسید. رو به همکارش کرد و گفت: 

- آماده‌ای؟

بله را که شنید از سرباز پرسید:

- سرکار، اجازه دارید سر پست مصاحبه کنید؟

پاسخ خیر بود؛ ولی سرباز بدش نمی‌آمد کمی خبرنگار را سرکار بگذارد و بعد نه بگوید؛ گفت:

- سرکار خانم، خبرنگار کجا باشن؟

- از رو میکروفون معلوم نیست!؟ شبکه خبر دیگه!

- عجب! خب، سؤالتون.

- نظرتون راجع به خدمت سربازی جوونا چیه؟

سرباز جا خورد. منتظر هر جور سؤالی بود، غیر از این. از طرفی می‌ترسید حین صحبت او را ببینند و بازداشتی بخورد؛ از طرف دیگر سؤالی پرسیدند که دنیایی حرف درباره‌اش داشت. لحنش را عوض کرد و تلگرافی گفت:

- خب چند نفر رو گذاشتن سرِ کار که اونایی که دوست دارنو بزارن سرِ کار...

ناگهان صدای فریاد پاس‌بخش از داخل پادگان، جو را شکست:

-  داری اونجا با کی حرف می‌زنی سرکار!؟

۱۱ دیدگاه ۰۲ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۲۱
حاتم ابتسام

نقد عکس



.

جایی در نقطه طلایی تصویر، گوساله‌ای از سمت نور می‌آید. گویی سه گاو سمت چپ منتظر تشریف‌فرمایی او هستند. روی زمینی که نمی‌دانم از چه، خیس شده! نوری که از صافی شاخه‌های درخت رد شده و چند کانال ایجاد کرده به همراه نوری که از سمت راست و از منبعی نامعلوم تابیده، رنگ تمام اجسام داخل قاب را تحت تاثیر قرار داده‌اند.

.

نور به عنوان نزدیک‌ترین شی ملموس جهان مادی به عالم الهی، جایگاه ویژه‌ای در بسیاری از ادیان جهان دارد. از نقش نور در عکاسی هم نمی‌شود گذشت؛ تا حدی که بعضی، عکاسی را به خدمت گرفتن درست نور می‌دانند. 

هندوها گاو را مقدس می‌دانند و آن را به هیچ‌وجه قربانی نمی‌کنند؛ برخلاف مهرپرست‌ها که گاو را مقدس می‌دانند ولی آن را قربانی می‌کنند.

با این مقدمات می‌خواهم بگویم: به طرز واضحی مشخص است که این عکس را یک هندو گرفته! کسی که به مقدس‌بودن گاو اعتقاد داشته است. کسی که نور را هم می‌شناخته؛ چه از نظر بصری و چه از نظر مفهومی. به عبارتی عکس را از روی اعتقاد و تسلطش گرفته است.

شهید آوینی می‌گوید: «هنر تجلی مستقیم روحیات هنرمند است». واضح است که این عکس تجلی درونیات عکاس آن است. اصل هنر هم همین است؛ که هنرمند اثرش را با اعتقاد به مفهوم آن خلق کند. مفهومی که جزئی از وجود هنرمند شده است.

شاید برایتان پیش آمده باشد که نگاه به بعضی عکس‌های حرم ائمه اطهار علیهم‌السلام و بیت‌الحرام حالتان را دگرگون کند و نگاه به بعضی عکس‌های دیگر، هیچ احساسی را در شما بر نیانگیزاند. همیشه نباید دل را متهم به سیاه‌بودن کرد. بعضی وقت‌ها واسطه‌ها مشکل دارند. مانند مجلس روضه‌ای که اشکی در نمی‌آورد ولی بیت شعری، تمام وجود آدمی را آتش می‌زند. دقیقا اینجاست که نقش واسطه را می‌شود دریافت.

هنرمندان در انتقال مفاهیم به نوعی واسطه‌اند؛ اصلا خود هنر واسطه‌ای است بین انسان و دنیایی مادی و الهی؛ مثل نور. در این وسط تأثیرِ نفس یک هنرمند بر اثر غیرقابل‌انکار است. اثری که هنرمند بعضا به صورت ناخودآگاه روی اثرش می‌گذارد و همین‌طور ناخودآگاه به مخاطب اثر منتقل می‌شود. هنرمند واقعی، نوری تابیده از حقیقت را دریافت می‌کند و با آینه وجودش که عمری آن را صیقل داده به اطراف می‌تاباند. کاری که به سادگیِ بیانش نیست. جریانی که اگر یک بخش آن درست نباشد نتیجه‌ی دل‌چسب و دل‌نشین نخواهد داشت.

و اینگونه می‌شود که چنین عکسی از چند گاو، دل‌نشین می‌شود؛ عکسی که حتی تقسیم رنگِ چشم‌نوازِ قهوه‌ای و زرد با طیف رنگ مشترک، در خدمت احساسات عکاسش قرار گرفته است.

و چه بسیار آثاری از هنرمندان مسلمان که هیچ رگه‌ای از اعتقاد به خالق هستی در آن نمی‌بینیم؛ که صاحب این آثار را نمی‌شود هنرمند نامید؛ هر چند که می‌نامند. کسانی که به مرگ مؤلف معتقدند و با افتخار می‌گویند اثرشان ایدئولوژیک نیست و قرائت‌پذیر است!

مگر می‌شود در اثری، اثری از خالقش و خالقِ خالقش نباشد!؟

.

ای کاش بعضی هنرمندان مانند این هنرمند کمی به کاری که می‌کنند اعتقاد داشتند.


۹ دیدگاه ۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۲۸
حاتم ابتسام

یادداشت


نثری خاص داشته؛ شلاقی، انتقادی، موجز، گزنده، برنده، جسور و تیزبینانه؛ با جملات کوتاه و شتاب‌زده اما عمیق و دقیق.  این‌ها حرف‌هایی است که درباره نثر و قلم جلال می‌زنند.

این تعاریف از جلال، در نعت بسیاری از اهالی ادب، از نوقلم تا شکسته‌قلم مصداق دارد. اما اگر از کلیاتش بگذریم، جزییاتش در کمتر نویسنده‌ای دیده می‌شود که و اگر هم بشود در اندازه جلال نیست.

اگر مثل عطار در تذکره‌اولیا بخواهیم در وصف هر بزرگی از واژه‌های کلی و پر مغز بهره ببریم، درباره بزرگان ادب معاصر چیزی دستمان را نمی‌گیرد؛ جز کلیات. اما اگر بخواهیم به عادت گزارشات علمی، دقیق و بی‌پرده درباره شخصی سخن بگوییم، نیازمند ادبیات دقیق و کاربردی‌تری هستیم. ادبیاتی مثل ادبیات خود جلال...

راه بسیاری است تا کسی در ادبیات آن هم از نوع داستانی، به سبک نگارش خاصی برسد؛ که اگر برسد حتما تاثیرگذار می‌شود؛ بیشتر بر آنان که در ابتدای مسیرند.

در ابتدای آموزش هر فن و هنری تقلید، کاری گریزناپذیر است. باید جای پای بزرگان بگذاریم تا بزرگ شویم. بسیاری که قدم در راه ادبیات داستانی و انتقادی می‌گذارند، خواسته یا ناخواسته، به رغبت یا کراهت، پا در مسیر جلال می‌گذارند.

جلال سبک داشت و ادبیات خاص. سبکی که از دل مسیرهای خودپیموده، برآمده بود.  فردی از خانواده‌ی مذهبی در مسیر حزب توده که بر اساس لامذهبی شکل گرفته بود، افتاد؛ اما فهمید و مسیر عوض کرد.

معروف است که می‌گویند: نویسندگی راه میانبر ندارد! هر چند که می‌توان در سرعت دست برد اما در طول مسیر هرگز. برای نویسنده‌شدن باید مسیر طی شود. هر چند این به معنای طیِّ هر آنچه بزرگان طی کرده‌اند نیست. بعضی خطاها رفته‌اند که درست را یافته‌اند. بدیهی است مقصود درست‌های ایشان است.

شنیده‌ایم که جلال و سیمین صاحب اولاد نشدند. اگر جزئیاتش را می‌خواهید «سنگی بر گوری» را بخوانید. همانجا اشاره می‌کند: شاید آنگونه فرزند نداشته باشم، اما امید است راهم ادامه پیدا کند. او به فرزندی اشاره می‌کند که می‌شود اسمش را گذاشت «فرزند ادبیاتی».

جلال را به خاطر خدماتش «پدرخوانده ادبیات معاصر» می‌دانند. هر کس که پا در مسیر ادبیات متعهد آن هم از نوع انتقادی و داستانی بگذارد بر سَبیل جلال است. به عبارتی فرزندخوانده جلال. حتی اگر خودش هم نداند!

جلال بر گردن بسیاری از معاصرین حق پدری دارد؛ ادبیاتی، روشن‌فکر، منتقد، مترجم، داستان‌نویس، غرب‌پژوه و...

همه این‌ها از نسل نویسندگانی هستند که شروعش جلال بود؛ راحت بگویم: ما همه از نسل جلالیم.


۹ دیدگاه ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۰۰:۵۷
حاتم ابتسام

یادداشت


برادرم همیشه می‌گوید: نیاز، آدم را می‌سازد.

نمی‌دانم در عالَم سیاست، چه نیازهایی وجود دارد که همه کیمیاگرند! شاید نیازهای مردم که باید از سوی مسئولین حل شود، باعث عالِم‌شدن سیاسیون می‌شود. گویا ورود در سیاست آدم را علامه می‌کند.

به این نتیجه رسیده‌ام: نیازی به مطالعه سخت و قبولی در کنکور نیست؛ کافی است سیاسی شوید! (نه ماهانی). تحصیلات تکمیلی را می‌شود گذاشت هنگام مسئول‌شدن، پودمانی گرفت. مثلا نماینده مجلس می‌شویم و بعد دکترایمان را با مرخصیِ حین خدمت و با عنوان تحصیلِ حین خدمت می‌گیریم؛ حال از هر در و تپه‌ای که می‌شود. و چه دکترایی! که با آن دکترا می‌شویم کارشناس ارشدِ ارشاد همه عالمان علوم!

خلاصه به این نتیجه رسیده‌ام: با این همه سیاست‌مدار و سیاست‌ورز چه نیازی است به عالم و علامه. مسئول سیاسی که داشته باشیم، گویی علامه داریم! مسئولین هم فال‌اند، هم تماشا.

 

پی‌نوشت: یکی از اساتیدم می‌گفت: اظهار نظر یک مسئول با مدرک ریاضی در باب عرفان، مانند صحبت یک قصاب درباره بیماری قلبی است!


۷ دیدگاه ۲۴ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۵۳
حاتم ابتسام
یادداشت (به بهانه تماشای فیلمی)

چند روز پیش در خانه هنرمندان تهران فیلم «مرز پرگهر» را دیدم. هر چند که متأسفانه به خاطر کاری، سالن نمایش را همان نیم‎ساعت اول ترک کردم؛ اما تماشای همان مقدار از فیلم بهانه‌ای برای نوشتن این یادداشت به دستم داد.
***
فیلم مرز پرگهر ساخته «هومن ظریف»، مستندی درباره حسین گل‌گلاب است که با صدای اکبر عالمی روایت شده.
برای آن‌ها که حسین گل‌گلاب را نمی‌شناسند، از قول هومن ظریف می‌گویم:
«دکتر حسین گل و گلاب،زاده 27 اَمرداد 1276 خورشیدی،پیش از اینکه
به مترجم، مدرس دارالفنون، شاعر و سرایشگر، عضو پیوسته فرهنگستان ادب فارسی، عکاس،
موسیقی‌دان، پژوهشگر و گیاه‌شناس، حقوق‌دان و مؤسس دانشگاه اراک، شهره باشد به سراینده
سرود «ای ایران»، شهرت دارد.»
واقعا مرحوم خالقی حق داشته گل‌گلاب را «معجون» بداند. خیلی عجیب است؛ مردی با این ویژگی‌ها وجود داشته است که تصنیف ای ایران را ساخته؛ به عبارتی آدم باورش نمی‌شود که شاعر چنین شعری، چنان آدمی باشد. هم دانشمند هم هنرمند...
***
همان اوایل فیلم یکى از مصاحبه‌شونده‌ها حرفی زد که خیلی به دلم نشست: هنرمندان و دانشمندان میزبانان تاریخ‌اند و سیاست‌مداران و سیاست‌ورزان میهمانان تاریخ!
حرفی که شبیه همان جمله‌ایست که از پدرم شنیدم: کارها را عاشقان انجام می‌دهند، استفاده‌اش را عاقلان می‌برند!

به طرز واضحی از همان ابتدای فیلم می‌توان فهمید که جناب هومن ظریف این مستند را از روی عشق و علاقه‌اش به ایران، استاد حسین گل‌گلاب و هنر ایران‌زمین ساخته است. همان عشقی که باعث سروده‌شدن شعر ای ایران توسط گل‌گلاب شد؛ عشقی که هنرمندان را وادار می‌کند تا از معجون وجودشان مایه بگیرند و برای خاک معجون‌سازی به نام وطن خلق اثر کنند.

حسین گل‌گلاب علاوه بر اینکه ثابت می‌‌کند ایران، مرز پرگهری است، جزو آن دسته از افرادی است که نشان داده‌اند که انسان معجونی از تفاوت‌هاست!

۴ دیدگاه ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۲۵
حاتم ابتسام

یادداشت


در حیطه علوم انسانی بالاخص علم تاریخ و جامعه‌شناسی، اصطلاحی بسامد بالایی دارد که زیاد شنیده‌ایم: نسل!

هر چند تعریفش با آن چه در علوم تجربی آمده متفاوت است اما در حیطه علوم انسانی هم تعریف جامع و مانعی ندارد. تعریف ساده‌اش می‌شود: مجموعه انسان‌هایی که در یک زمان با یکدیگر زندگی می‌کنند.

برای آنکه بتوانیم در کار علم موفق باشیم، باید تعریف درستی از مفاهیم علمی داشته باشیم. یعنی حداقل بدانیم هر واژه‌ای چه معنا و مفهومی دارد؛ تا تکلیفمان با آن واژه مشخص باشد. هر چند که می‌گویند در گستره علوم انسانی مفاهیمی مانند: فرهنگ، تمدن، جامعه، نسل و ... تعاریف دقیق و خط‌کشی شده‌ای ندارند. تعریف عام کنی، می‌گویند خاص‌تر است؛ و تعریف خاص کنی، می‌گویند عام‌تر است!

ولی هر چه هست از داشتن تعریف برای دانستن تکلیف ناگزیریم...  

***

در تکوین و تکامل هر تمدنی، برای هر نسلی ظرفیت و توانی است که به میزان شرایط زمانه‌اش قابل تغییر است. هر نسلی در روند تاریخ تمدن تأثیری دارد؛ و چه بهتر که این تأثیر عامدانه و رو به جلو باشد. به عبارتی هر نسلی وظیفه‌ای تاریخی دارد که باید به بهترین شکل آن را انجام دهد.

زیاد شنیده‌ایم که ما، وارث نسل‌های قبلی و مسئول در برابر نسل‌های بعدی هستیم! باید آنچه از قبلی گرفته‌ایم را یک قدم جلو ببریم و به بعدی بدهیم؛ تا بشود آنچه باید بشود...

مولا علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: «فرزند زمانه خود باش».

فرزندی که یکی از وظایفش، رساندن زحمت پدر به فرزند خودش است.

***

بعضی وقت‌ها دلیل شکل‌نگرفتن تمدن‌ها همان ماجرای «خشت اول گر نهد معمار کج...» است!

حال یک سؤال: اینکه خشت اول و سنگ بنای تمدنی درست نهاده شود، صحت ادامه مسیر را تضمین می‌کند؟

 یقینا پاسخ منفی است!

بدون تردید هم اکنون بنای تمدنی که در آغاز راه آن هستیم، درست بنا نهاده شده است. به عبارتی نسل اول وظیفه‌اش را با توجه به شرایطی که در آن بوده، درست انجام داده است؛ حال اینکه نسل‌های بین ما و نسل اول چه کرده‌اند بماند. اما آیا نسل ما وظیفه‌ی تاریخی خود را انجام می‌دهد؟

اصلا وظیفه تاریخی ما چیست؟

.

.

شاید برای پاسخ به این سوالات باید تعریف درستی از وظیفه، تکلیف، زمانه، تاریخ و تمدن داشته باشیم.

داریم آیا!؟

۵ دیدگاه ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۳۱
حاتم ابتسام

کوتاه کوتاه


هر سینماگری، فیلم را آنگونه که «می‌تواند» می‌سازد.

اما توان‌ها محدود است و هر کس توان هر فیلمی را ندارد.

بعضی وقت‌ها آنگونه که «می‌شود» می‌سازد.

اما امکاناتی هم اگر باشد، آنگونه که باید به کار گرفته نمی‌شود و خیلی کارها نشدنی می‌شود.

هر فیلمی اندازه‌ای دارد؛ اما خیلی از فیلم‌ها در اندازه خود ظاهر نمی‌شوند و آنچه باید بشوند نمی‌شوند.

ای کاش فیلم‌ها را آنگونه که «باید»، می‌ساختند.

.

فکر می‌کنم آن‌وقت سینمای بهتری داشتیم!

حتی دنیای بهتری...
۵ دیدگاه ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۴۳
حاتم ابتسام

یادداشت داستانی


عادتش این بود بعد از انجام درست هر کاری سکوت می‌کرد؛ و هرگاه هم که نمی‌توانست آن را به درستی انجام دهد، ساعت‌ها درباره نفسِ کار و دلایل ضعف در انجامش، صحبت می‌کرد. اما عادت جالب‌تری داشت؛ مسئولیت کاری که در آن تخصص و تجربه موفق داشت را نمی‌پذیرفت و به راحتی زیر بار انجامش نمی‌رفت و کاری که تخصصش را نداشت چشم‌بسته قبول می‌کرد و تمام سعی‌اش را برای به سرانجام رساندنش می‌کرد.

و باز هم همان حرکت: کار که خوب انجام می‌شد سکوت، و وقتی هم که درست انجام نمی‌شد، صحبت...

به کسی هم که کاری را خراب می‌کرد، خیلی دوستانه تذکراتی می‌داد. بعضی وقت‌ها هم که جنبه‌ی شنیدن حرف‌هایش را نداشتند، می‌گفتند: چرا خودت قبول نکردی؛ لابد نمی‌توانستی؟ و جواب همیشگی‌اش این بود: توانش را داشتم و انجام ندادم...

بعضی وقت‌ها برایم سوال بود که همین تخصص در انجام برخی کارها را، از کجا آورده!؟ تنها جوابم این بود که خوب، لابد چند کار را نابلد شروع کرده، خراب کرده، حرف زده، جواب شنیده تا به این مرحله رسیده... ولی باز هم برایم آدم عجیبی بود و درباره‌اش سوال‌هایی در ذهن داشتم؛ مثلا اینکه چرا همیشه مدیران ارشد به او اعتماد داشتند و برای انجام پروژه‌ها در اولویت بود.

تا اینکه بالاخره در پروژه‌ای همکار شدیم. چون از قبل می‌شناختمش، حدس زدم که باید در این کار هم تخصصی نداشته باشد که به این راحتی واردش شده!

قبل از شروع کار مرا به گوشه‌ای کشید و گفت: فلانی حالا که همکاریم بیا تا می‌توانیم همه راه‌ها را امتحان کنیم؛ بگذار اشتباه کنیم تا تجربه شود. کار راحت و ساده را درست انجام‌دادن که نشد کار! تا خودت دست به آزمون و خطا نزنی چیزی یاد نمی‌گیری؛ ما که جوانیم می‌توانیم بهایش را بدهیم.

با همین حرف‌هایش پاسخ تمام سوالاتم را گرفتم؛ نمی‌دانم چرا زودتر نفهمیده بودم. او از اشتباه‌کردن نمی‌ترسید؛ اصلا اشتباه‌کردن را راه یادگیری می‌دانست. از انجام کارهای راحت می‌ترسید.

.

دیگر برایم جا افتاد که چرا می‌گفت: فرق است بین نتوانستن و انجام‌ندادن...

.

آدم خطرکردن و تجربه اندوختن بود؛ چیزی که مدیران ارشد دوست دارند!

.

متخصص تجربه (2)

متخصص تجربه (3)

۹ دیدگاه ۱۶ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۲۵
حاتم ابتسام