منتقد و اراده دانایی
یادداشت
درست این است صاحبان آثار، هنگامی دست به تولید و عرضهی یک اثر بزنند که حداقل نشانههای از کمال را در خود ببیند؛ و فرض این است وقتی فردی اثری را عرضه میکند این نشانهها را -در کمترین حد هم که شده- در خود دیده و بروز داده است.
انسان که در ذات، تعالیطلب و کمالگراست، گاه دچار رکود کمالگرایی میشود! یکی از مواقع رکود کمالگرایی بعد از عرضهی یک اثر و خروجی گرفتن از ورودیهای وجود است؛ مثل زمان بعد از اتمام دوران تحصیل و دریافت مدرک، مثل تولید و عرضهی یک اثر هنری و یا اجتماعی و...
صاحب اثر بعد از تولید یک اثر و احساس به فعلیت رسیدن و رد کردن مرحله بالقوه بودن به ناگاه خود را کامل و بینقص میداند. به عبارتی به این باور میرسد حال که توانستهام با ورودیهایم یک خروجی بگیرم پس به آنچه که باید میرسیدم رسیدم؛ و این ابتدای یک رکود ویرانگر و مضر برای صاحب اثری است که تازه در ابتدای راه خویش قرار گرفته است.
«منتقد» با تکیه بر نگاه تعالیطلب و کمالگرایانهی مستمری که دارد، همه خروجیهای عرضهشدهی صاحبان آثار را رصد و بررسی میکند. این رصد خود به تعالی منقد نیز کمک میکند اما هدف منتقد تنها تعالی خود نیست بلکه این بررسیها منجر به فهم منتقد از آثار و رابطهی آنان با صاحبان آن میشود و به تبع، ضعف و قوتها را نمایان میکند. این بازتاب نگاه منتقد به صاحب اثر نیز میرسد و یک صاحب اثرِ با فکر پویا، آن را با روی گشاده میپذیرد؛ یک صاحب اثرِ دچارِ رکود شده نیز در بدترین حالت تلنگری میخورد و نسبت به نقص خودش آگاهی مییابد.
این تلنگرِ «اراده برای دانایی» است. ارادهای که گاه در افراد خاموش و راکد میشود و منتقد آن را با نقد خود تحریک میکند. منتقد است که باید صاحبان آثار را نسبت به این موضوع هوشیار و آگاه کند و بگوید که فلانی آنقدر که میاندیشی «دانا» نیستی. حداقل این است که صاحب اثر نزد خودش بگوید، باید بروم و آنچه منتقد بر اساس آن نقد من و اثرم را میکند بدانم تا بفهمم چرا ایراد از کجاست و این ضعف و یا حتی قوتی که در من دیده دقیقاً چیست.
و این ابتدای مسیر رو به بالای دانایی است؛ و نقش منتقد در آن...