وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

متخصص تجربه (7)

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۴۳ ب.ظ

یادداشت داستانی


بعد از چندین نوبت همکاری و انجام موفقیت‌آمیز چند کار، دلم به نتایج همکاری‌مان رضا نبود. این همه تلاش و در نهایت هیچ! حتی بعضی‌ از دوستان به کنایه و اشاره، مستقیم و غیرمستقیم می‌گفتند: «چقدر زحمت و چقدر نتیجه!؟؟» مطمئن شده بودم کسی قدر کیفیت کاری که ما دو نفر با هم انجام می‌دهیم را نمی‌داند؛ بلکه اصلا نمی‌فهمد کار کیفیت هم دارد. نمی‌دانم دلم شکسته بود یا نه، ولی می‌دانستم که ته دلم خالی شده است. این دستمزدی که ما می‌گرفتیم و این رضایت ساده‌ای که از کار برای مشتری حاصل می‌شد آن چیزی نبود که باید حاصل کار ما می‌شد.

در این میان از بی‌اعتنایی دوست متخصصم به این مسائل متعجب بودم. اینکه انگار نه انگار که نه مشتری و نه دوستان خودمان تحویلمان نمی‌گیرند. من که کم آورده بودم؛ ولی نمی‌فهمیدم او این همه انگیزه را از کجا می‌آورد. خستگی نداشت. نمی‌دانستم چه کسی او را تا این حد شارژ می‌کند و سیمش به کجا وصل است. توکل به خدا هم حدی داشت...

این احساسم داشت کم‌کم روی کیفیت کار تاثیر می‌گذاشت و دیگر آن مایه‌ی باید را نمی‌گذاشتم. زور الکی برای کیفیتی که موثر نبود نمی‌زدم. کسی قدرش را نمی‌دانست و خیری هم به خودمان نمی‌رسید. چقدر باید پیش خودم می‌گفتم «برای رضای خدا»!؟ نصف آن مایه‌، هم مشتری را راضی می‌کرد و هم خدا را خوش می‌آمد...

بین بیکاری دو پروژه گفتم: فلانی من دیگر با این همه تلاش نیستم! کار را سبک‌تر انجام دهیم؛ چه فایده وقتی کسی قدرش را نمی‌داند و ارزشی برای آن قائل نیست... برای خدا کار کردن هم توان می‌خواهد که من از دست دادم...

خندید و گفت: پسرجان به مرحله‌ای نرسیدی که نتیجه کارت را ببینی! تو هنوز پسرت به دنیا نیامده که برایت نوه بیاورد که نتیجه‌ات را ببینی!!!

حرف ثقیل بود. نفهمیدم و حرفی هم نزدم. هر طور بود کار جدید را شروع کردیم. چند پروژه با هم بسته بودیم و از اولین پروژه‌مان مدتی می‌گذشت. در اثنای کار مردی آمد که نمی‌شناختمیش. می‌گفت از دور حسابی می‌شناسدمان و آمده عرض اراداتی بکند و برود. گفت: فلان کارتان را دیده‌ام؛ خیلی کیف کرده‌ام و تحت تاثیر قرار گرفتم. می‌گفت که کار ما باعث شده نظرش راجع به این صنف عوض شود. اصلا به نوع کار ما امیدوار شده؛ و از این حرف‌ها...می‌گفت و ما باد می‌کردیم. هر چند دوست متخصصم خیلی برای تعریف‌کردن، به او میدان نداد و با تشکر راهی‌اش کرد.

آن مرد که رفت دوستم مرا گرفت و گفت: دیدی؟ باورت شد؟ این بود آن نتیجه‌ای که می‌خواستی! به نظرم این باد کردن برای تو زود بود، ولی بد هم نشد! حداقل دیگر سرد نمی‌شوی. یادت باشد اول خدا کیفیت ما را می‌بیند و بعد دیگران. در این دنیا چشم خیره زیاد است. همیشه تحت نظر هستی، مخصوصا وقتی اهل عملی. وقتی حواست را جمع کار کنی، حواس دیگران را به خودت پرت کرده‌ای!

از حرفش و مثالی که دیده بودم حسابی قانع و فکری شده بودم؛ که سوالی پرسید. اگر خودش نمی‌گفت من جوابی نداشتم! 

- فکر می‌کنی چرا نقدهای مثبت و منفی به بعضی آدم‌ها کارگر نیست؟ مشخص است؛ از بس که در گذر زمان نتایج کارشان را به چشم خود دیده‌اند و قضاوت کرده‌اند دیگر حرف کسی برایشان اهمیتی ندارد؛ یعنی به مرحله‌ای رسیده‌اند که همه مراحل کارشان را دیده‌اند. مطمئن باش تو هم می‌رسی؛ روزی می‌رسد این تجربه‌ها دلت را آن‌قدر قرص می‌کند که دیگر با هیچ تبری نمی‌شکند.

با این حرف خیال من را هم راحت کرد. حداقل فهمیدم دلش از کجا قرص است که تبری رویش جواب نمی‌دهد...




متخصص تجربه


دیدگاه ها (۴)

۱۰ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۳۲ قطعه نوزده
اینو بشش میگن علم حضوری
وقتی آدم به یه چیزی علم حضوری پیدا کرد به مرحله یقین می رسه و حق داره که دیگه به نظریات مخالف دیگران که بر اساس تئوری زده میشه توجه نداشته باشه
پاسخ:
احسنت...
یه تعریف علمی و جامع و مختصر از این همه حرفی که من زدم!
این مدل آدم‌ها ، مثه متخصص ِ تجربه خیلی کم می‌باشن ! حداقل ما که ندیدیم !

آدم‌های این دوره زمونه هم ، اکثرا جزو دسته‌ای هستن که هیچ وقت قدر کار شایسته و محبت و لطف آدم رو نمی‌دونن ... تازه حتی اگه بدونن ، هیچ وقت به روی آدم نمی‌آرن ، لابد می‌ترسن پررو بشی !

واقعا به خاطر خدا و توکل به خدا هم حدی داره ، حالا این که داستان بود - واقعی یا غیر واقعی ش رو نمیدونم البته - اما می‌ترسم اون دنیا هم بریم خدا بگه لازم نبود انقدر به خودت سخت بگیری ... !

:|

کلا آدم‌ها دو دسته‌ان به نظر من .. یه عده که "توکلت علی الله" و واقعا حرف دیگران براشون مهم نیست و کاری هم که می‌کنن از دید همه - الا خدا - پنهون ِ .. دسته دوم هم اولش با "فقط برا خدا و بخاطر خدا و خلق خدا" شروع می‌کنن ، بعدش که می‌بینن نمی‌صرفه، همه چی رو بیخیال می‌شن و فکر منافع مادی‌ان ...

+ معلوم ِ دلم خیلی پر عه ؟!
پاسخ:
واقعیتش من خیلی دیدم!
آره زیاد شنیدم که میگن پررو میشی! یا اگرم بگن تهش میگن پررو نشیا!!!
ولی دسته بندیتونو قبول دارم...
خدا خیرشو نده که ول معطلیم... 

خدا خیرتون بده...
دلتون پر که هست ولی انشالله خالی بشه! (از ناراحتیا)

خمینی ، که خمینی بود. با آن همه محاسن ظاهری و باطنی، میگفت مردم اگر ما را میخواهند، برای خاطر اسلام است و اگر با اسلام نباشیم کنارمان میگذارند...

ای کاش بلد بودیم مثل خمینی باشیم. جوری که حواس دیگران را به ارزشها و باورهایمان جمع کنیم، به جای اینکه حواسشان را پرت خودمان بکنیم...

۲۳ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۵۳ معصوم منتظر
سلام علیکم.
خدا قوت.
من یه وب نوپادارم.اگر صلاح دونستید برای تبادل لینک اطلاع بدید.
عاقبتتون بخیر.

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی