یادداشت
آوردن مصادیق در نقد، یکی از وظایف منتقد است؛ و البته دادن راه حل از وظایف او نیست. اینکه در ادبیات اجتماعی اینگونه جا افتاده که منتقد باید علاوه بر نشاندادن ضعفها راه حلها را هم نشان بدهد حرف درستی نیست. شاید پیشنهادی داشته باشد ولی چون در جایگاه عمل قرار ندارد نمیتواند نظر عملی بدهد. این وظایف نامزدان تصدی هر سمتی است که عیب را بگویند و راهکار رفعش را نیز مطرح کنند تا شاید انتخاب شوند!
هرچند بعضیوقتها نشاندادن نقاط ضعف و مشکل خود نوعی راه حل محسوب میشود. چون خیلی از صاحبان آثار نمیدانند ایراد کارشان کجاست و طبعاً نمیتوانند آن را حل کنند؛ که به محض اطلاع آن را رفع میکنند.
هنگامی منتقد از مفاهیم صحبت میکند که موضوع خاصی را نقد نمیکند و فقط درباره موضوعات کلی حرف میزند. غیر از این وقتی درباره پدیده خاصی صحبت میکند باید مصداقی بگوید؛ اینکه دقیقاً به کجای کار نقد دارم و چرا؛ کجای کار خوب نشده و مناسب کل کار نیست و...
هنر منتقد این است که بعد از دیدن کلیت اثر، به جزئیات آن بپردازد و بعد از آن با دقت در جزئیات روی آنها تمرکز کند و درباره آنها حرف بزند. اگر قرار باشد منتقد وارد جزئیات مهم کار نشود و فقط درباره کلیات صحبت بکند که کار خاصی نکرده. کاری کرده که خیلیها میکنند و خود را نیز منتقد نمیدانند.
مثلا میگوید:
- «اثر شما از نظر ساختاری دچار التهاب مفهومی است و صمیمت و احساسات مولف را در آن پیدا نیست!»
یا خیلی لطف کند بگوید:
- «اثر را دوست ندارم چون ما به ازای عاطفی ندارد!»
حال این که دقیقا این "التهاب مفهومی ساختار" چگونه است و "صمیمیت احساس مولف" چه شکلی است هم بماند!
این جملات نقد نیستند بلکه یک بیانیه کلی و نظری احساسی درباره آثار هستند. بین نقد خوب و نظر احساسی فاصلههاست.
به راحتی میشود چند جمله و مفهوم کاربردی در نقد را از روی کتابی حفظ کرد و بر اساس آن تمام پدیدههای انسانی را به نقد کشید! بدون اینکه کمکی به مخاطبان و صاحب اثر شود.
نقد کلیگویی نیست و راز موفقیت یک منتقد، دقت در جزئیات و کشف رابطه آن با کل اثر است.
پی نوشت: با تشکر از علی باقری اصل
مطالب مرتبط: