وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

دانشگاه و استاد، باغی مصفا

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۴۸ ب.ظ

یادداشت


آنچه از دانشگاه شنیده بودم:

شنیده بودم که دانشگاهی که افلاطون ساخته بود باغ مصفایی بود که در آن قدم می­زدند و بحثی می­انداختند و بر سرش دست و پنجه نرم می­کردند. افلاطون برای دانشجویانش حرف می­زد و آنان که چشم و گوش بودند حال و فال را توأمان داشتند.

شنیده بودم دانشگاه­ها جنگل­اند و آنجا قانون جنگل حکم­فرماست. حال بر چه اساس: سرسبزی و پردرختی یا وجود موجودات عجیب و غریب و به چه دانشگاهی، اللهُ­اعلم...

آنچه تصور می­کردم:

 تصور می­کردم در دانشگاه دیگر خبری از فضای دانش­آموزی و معلم شاگردی نیست. کسی که سر کلاس روشنمان می‌کند استاد نام دارد؛ به معنای دقیق کلمه­. راه نشان می­دهد و چاه. علمی را تعریف می­کند و روش تحقیق در آن را تبیین و فایده آن را تشریح. دست آخر هم دانشجو در مسیر تحقیق و پژوهش قرار می­گیرد که یکی از منازل آن ارائه گزارش در کلاس است با عنوان مشهور کنفرانس!

کتاب‌های کلی، پر از ایرادات علمی و معلم محور مدرسه، جایش را به جزوات دقیق، به روز، جزئی و علمی می­دهد و کتاب­های قطور با اسامی قلمبه­سلمبه به عنوان منابع تکمیلی به دانشجویان معرفی می­شود.

فکر می کردم دانشجو در نهایت موجودی باسواد می­شود نه درس­خوان. استاد هم ناظر رشد اوست است نه حاکم بر نمره او.

غافل از اینکه این­ها تصورات و تخیلات من از درس و دانشگاه بود.

آنچه که دیدم:

دیدم جزئی از بخش کمی از گوشه­ی شنیده­ها و تصوراتم درست است. شرایط چیزی دیگری است؛ دانشگاه دنیای دیگری است و دانشجو و استاد موجودات دیگری...

دیدم استادی حدود 13 سال آزگار است یک کتاب را با تمام منابعش حفظ کرده (از بر کرده و کتاب را حفظ نکرده بلکه با افتخار گم کرده، از بس که کتابخانه­اش شلوغ است!) و همان حفظیات را درس می­دهد و تمام دانشجویان موظفند که کلمه به کلمه این اطلاعات مفید و به روز! را یادداشت کنند و حق ندارند از سال بالایی‌ها -موجوداتی که تا نشوی معنایش نفهمی- جزوه بگیرند. به سوالات هم آخر کلاس پاسخ داده می­شود؛ که غالباً نمی­شود.

البته مسئله پاسخگویی به سوالات در کلاس­ها خود دنیایی دارد که باید در جای خودش به آن پرداخت. (باشد طلبتان).

استاد، استادی نمی‌کند؛ همان معلم مدرسه است که فقط کمی کلاس کاری‌اش بالا رفته و توقعش از دانشجو بیشتر از توقع معلم­هاست. دانشجو هم دانش­آموزی است با پشت لب های پررنگ­تر. حداقل در دوران مدرسه توسط پدر و مادر روی درس خواندن اندک نظارتی بود؛ اما در دانشگاه این‌گونه نیست؛ نه نظارتی نه برنامه درستی. همه چیز بر عهده­ی بازوان توانمند «دانشجویِ در دوران دانش­آموزی درست تربیت­شده» است. از تعیین واحد تا چگونگی خواندن و حتی چگونگی امتحان دادن (مشورت­محور، جزوه­محور، تقلب­محور). چگونگی خواندن هم که محول می­شود بر عهده­ی شب مهمی به نام «شب امتحان» که صبح­کردن این شب برای دانشجویان دنیایی خاطره است.

و در پایان آنچه که فهمیدم:

فهمیدم دانشگاه نه آن است و نه این و هم آن است و هم این!

هر استاد مانند باغی مصفا با میوه­های کال و رسیده است. باید در آن قدم زد (رک. دانشگاه افلاطون) و تماشاکنان حالش را برد. از میوه­هایش بهره و از زیبایی­های خاصش لذت برد. از میوه­های کال کمی برای مزه­کردن و اقناع کنجکاوی بهره برد، چرا که بیش از آن دل درد می‌آورد! و از میوه­های رسیده تا حد توان چید چرا که دیگر در قوطی هیچ عطاری یافت نمی­شود.

یعنی آنچه از دانشگاه افلاطون باقی­مانده همین قدم­زدن و بهره­بردن از نعمات است. فهمیدم دانشگاه یک باغ است پر از میوه؛ کال و رسیده. علف هرز و درخت تناور هم دارد. ما هم که در این جنات تجری من تحتهاالنهار قدم می­زنیم به اندازه وسع می­چینیم و می­چشیم؛ تا اشتها چقدر باشد و محدوده باغ چقدر.

این شنیده‌ها، تصورات و دیده‌ها به من درس بزرگی داد که در هیچ دانشگاهی تدریس نمی­شود و جز با دانشگاه رفتن نمی­توان به آن دست یافت: بین حقیقت و واقعیت مانند همیشه تاریخ، فاصله­هاست.

16/8/91 ساعت 15

۹۱/۰۸/۱۶
حاتم ابتسام

دیدگاه ها (۱)

یه استاد داشتیم فکر میکردیم کتابو حفظه بعد فهمیدیم کاغذای تو دستش کپی صفحات کتابه!عیناً!نمیدونستم بخندم یا گریه کنم بحال دانش جو...
خوشبحال شاگردای افلاطون...منم باغچه های دانشگاهمونو خیلی دوس داشتم...
پاسخ:
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است...

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی