وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد ادبی» ثبت شده است

یادداشت


متفکر است و به اثری نقد دارد. نگفتن آزارش می‌دهد و مثل خوره روحش را می‌خورد. تصمیم می‌گیرد حرفش را بزند؛ اما

فوران می‌کند و حرفش را می‌زند اما بد؛ بدون ادب نقد.

حرفش را نمی‌پذیرند. نه اینکه نقدش را قبول نداشته باشند یا با خودش مشکل داشته باشند. با ادبیاتش مشکل دارند؛ با ادب نقدش.

می‌خواهد اثری را نقد کند. ناگزیر است ابتدا تعریفی از آن به دست بدهد و با محکی محک بزند؛ و مشکل از همین جا شروع می‌شود: تعریف و مقایسه.

تعریف

از غرض­ورزی در تعریف اثر هم که بگذریم، نمی‌شود زاویه­ی دید منتقد به اثر را نادیده گرفت. حاصل کار یک منتقد بی­سواد، غرض­ورز و کوته­بین، تعریفی تحریفی می‌شود.

بگذریم از آنان که در تعریف نمادین و غیرنمادین اثر مانده­اند؛ آنانی که در گیره­های اثر گیرند.

مقایسه

یکی از مشکلات نقد مقایسه‌های نادرست است (بچگی و مقایسه با بچه درس­خوان فامیل را که یادتان هست). بعضی در همان مرحله انتخاب طرف مقایسه، دچار اشتباه می‌شوند. بعضی هم در مقایسه کردن و داوری بین دو طرف، دچار مشکل­اند و بعضی هم دچار بحران تعریف تحریفی هستند. مشخص است که منتقد غرض­ورز در همان مرحله تعریف، حکمش را می‌دهد. مرحله ای که باید مانند یک قاضی بی­طرف، مدارک دو طرف را ببیند و سپس داوری کند.

می‌بیند هرچه نقد می‌کند به صاحب اثر بر می‌خورد ولی به اثرش بر نمی‌خورد. (بگذریم از مساله تفکیک شخصیت حقیقی و حقوقی مولف در اثر)

قسمتی از اثر را نپسندیده. فورا علم بر می‌دارد که کل اثر مشکل دارد؛ و صاحب اثر انگشت به دهان که کور است و یا مگس، که این همه را ندیده و فقط همین را دیده­. (امان  از استقرای منتقدین)

در جایی به دلیل هزار و یک مشکل نگفتنی، در اثر قصوری رفته. چنان در بوق می­کند که صاحب اثر دل­زده می­شود (می­ترسد) از تولید اثری دیگر.

کمی که می‌گذرد می‌بیند حرفش خریدار ندارد. هیچ­کس به نقدهای او که دقیق است ،با مطالعه است، از سر درد است و دغدغه نه از سردرد و عقده، وقعی نمی‌نهد . کم کم، کم می‌آورد. سرد می‌شود و می‌کشد کنار؛ از جامعه، از بطنش. می‌رود و خودش را می‌زند به آن راه. فکر می‌کند همه همین هستند؛ (امان  از استقرای منتقدین)

فکر و دغدغه­اش را از جامعه، که به آن نیاز دارد و خودش را از جامعه که به آن نیاز دارد، دریغ می‌کند.

می‌رود افسرده می‌شود.

یک منتقد بی ادب افسرده... 

۳ دیدگاه ۰۳ دی ۹۱ ، ۱۷:۳۴
حاتم ابتسام