یادداشت
یکی از ارکان فرایند انتقاد، یعنی نقد کردن و نقد شنیدن این است که، گفتن نقد آسان و شنیدن آن عادی نباشد!
مسئلهای متناقضنما...
نقد کردن
اگر هر کسی بیاید منتقد شود و نقد بگوید دیگر نقد، ارزش بازدارنده و تشویقی خود را از دست میدهد؛ که این مسئله به مرور زمان باعث بی تفاوتی صاحبان آثار نسبت به نقد شنیدن میشود.
و از طرفی اگر فرایند نقد کردن کمرنگ باشد و منتقدان نباشند، باز نقد ارزش خود را از دست میدهد.
پس باید منتقدان باشند؛ و درست هم باشند!
نقد شنیدن
درست است که باید مشتاق نقد شدن و نقد شنیدن باشیم، اما نه به این معنا که با آن راحت و نسبت به تأثیرات و جوانب آن بی اعتنا شویم. باید ترسی از نقد شنیدن در وجودمان باشد!
ترس محترمی که باعث دقت بیشتر ما در تولید هر اثر میشود. اسم این ترس را هر چیز دیگری هم میشود گذاشت. به قول معروف تمام تلاشمان را بکنیم که دهن کسی رویمان باز نشود؛ که البته این تلاش به معنی آسته رفتن و آسته آمدن برای جلوگیری از شاخ خوردن نیست. معنا مشخص است!
ایجاد این تعادل – ترس از نقد و استقبال از آن- کار سختی نیست؛ چرا که خدا، انسان را همان اندازه که کنجکاو، پرسشگر و حساس به عیب آفریده، محتاط، نقدناپذیر، سرکش و حساس به عیب! نیز آفریده...
حساس به دیده شدن عیب خودش و حساس به دیدن عیب دیگران...
کمی دور است اما میشود گفت: فرایند نقد حالتی است مثل خوف و رجا...
.
پس با این نتیجه، اینکه میگویند مردم ما مردم نقدپذیری نیستند خوب است یا بد!؟