متخصص تجربه (1)
یادداشت داستانی
عادتش این بود بعد از انجام درست هر کاری سکوت میکرد؛ و هرگاه هم که نمیتوانست آن را به درستی انجام دهد، ساعتها درباره نفسِ کار و دلایل ضعف در انجامش، صحبت میکرد. اما عادت جالبتری داشت؛ مسئولیت کاری که در آن تخصص و تجربه موفق داشت را نمیپذیرفت و به راحتی زیر بار انجامش نمیرفت و کاری که تخصصش را نداشت چشمبسته قبول میکرد و تمام سعیاش را برای به سرانجام رساندنش میکرد.
و باز هم همان حرکت: کار که خوب انجام میشد سکوت، و وقتی هم که درست انجام نمیشد، صحبت...
به کسی هم که کاری را خراب میکرد، خیلی دوستانه تذکراتی میداد. بعضی وقتها هم که جنبهی شنیدن حرفهایش را نداشتند، میگفتند: چرا خودت قبول نکردی؛ لابد نمیتوانستی؟ و جواب همیشگیاش این بود: توانش را داشتم و انجام ندادم...
بعضی وقتها برایم سوال بود که همین تخصص در انجام برخی کارها را، از کجا آورده!؟ تنها جوابم این بود که خوب، لابد چند کار را نابلد شروع کرده، خراب کرده، حرف زده، جواب شنیده تا به این مرحله رسیده... ولی باز هم برایم آدم عجیبی بود و دربارهاش سوالهایی در ذهن داشتم؛ مثلا اینکه چرا همیشه مدیران ارشد به او اعتماد داشتند و برای انجام پروژهها در اولویت بود.
تا اینکه بالاخره در پروژهای همکار شدیم. چون از قبل میشناختمش، حدس زدم که باید در این کار هم تخصصی نداشته باشد که به این راحتی واردش شده!
قبل از شروع کار مرا به گوشهای کشید و گفت: فلانی حالا که همکاریم بیا تا میتوانیم همه راهها را امتحان کنیم؛ بگذار اشتباه کنیم تا تجربه شود. کار راحت و ساده را درست انجامدادن که نشد کار! تا خودت دست به آزمون و خطا نزنی چیزی یاد نمیگیری؛ ما که جوانیم میتوانیم بهایش را بدهیم.
با همین حرفهایش پاسخ تمام سوالاتم را گرفتم؛ نمیدانم چرا زودتر نفهمیده بودم. او از اشتباهکردن نمیترسید؛ اصلا اشتباهکردن را راه یادگیری میدانست. از انجام کارهای راحت میترسید.
.
دیگر برایم جا افتاد که چرا میگفت: فرق است بین نتوانستن و انجامندادن...
.
آدم خطرکردن و تجربه اندوختن بود؛ چیزی که مدیران ارشد دوست دارند!
.
خیلی خیلی مطلب زیبایی بود... حاتم که مینویسه ادم سر حال میاد!!
یک گلایه هم دارم ازت داداش: چرا به وب من سرکی نمیزنی؟ اتفاقا از وقتی که دامنه رو متصل کردم خیلی کمتر میای یعنی به عبارتی اگه تقریبی حساب کنیم اصلا نمیای!