وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

تردد

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۵۱ ق.ظ

داستان کوتاه کوتاه


پسربچه کنار خیابان ایستاده بود و با اضطراب به وسط خیابان خیره مانده بود.

«پسرم دست‌تو بده، ردت کنم.» صدای مرد بلندقامتی بود که پشت سر پسر ایستاده بود و دستش را به سمت پسر دراز کرد. مرد به خیال اینکه پسر نشنیده حرفش را تکرار کرد. ««پسرم دستتو بده من، از خیابون ردت کنم...»

پسربچه برگشت و به چهره‌ی مرد نگاه کرد. مرد ترس را در چهره پسربچه خواند. «مگه نمیخوای از خیابون رد شی!؟»  

«نه آقا!» صدای پسربچه می‌لرزید. با دست به کف خیابان اشاره کرد. مرد هرچه تیز نگاه کرد، متوجه چیزی نشد. «یه گربه اونجا رفت زیر ماشین!»

مرد جا خورد. «چی شد!؟»

«یه گربه داشت می‌‌رفت اون‌ور که یه دفه رفت زیر لاستیک یه ماشین؛ ماشین هم وانستاد، چند تا ماشین دیگه هم رد شدن؛ دیگه گربه معلوم نیست.»

مرد از اینکه پسربچه چنین صحنه‌ای را دیده حالش بد شد. بی اختیار صدایش را برای پسربچه بلند کرد. «خب تو چرا اینجا وایسادی!؟ برو خونتون...»

پسربچه که انگار چشمانش به جای له‌شدگی گربه خشک شده بود، خیلی خشک گفت «اون گربه می‌خواست بره خونشون!»

مرد نمی‌دانست چه بگوید؛ از طرفی دلیلی برای ایستادن کنار پسربچه نداشت! «پسرم خونتون کجاست؟ مامانت می‌دونه اینجایی؟»

«خونمون نزدیکه... خونه این گربه هم نزدیک خونمونه...» پسربچه مکثی کرد. «یعنی اگه منو هم زیر کنن، این شکلی می‌شم؟» مرد نمی‌دانست دلش برای گربه بسوزد یا حال پسربچه... هیچ‌کاری از دستش بر نمی‌آمد. آرام خم شد و با صدای پدرانه‌ای در گوش پسر خواند. «پسرم بعضی وقتا هیچ‌کاری از دست ما برنمیاد... حالا برو خونه تا مامانت نگرانت نشده...»




داستانی دیگر:

بزرگ‌وار

دیدگاه ها (۵)

سلام

تقصیر ماشینها نیست. تقصیر راننده هاییه که پشت فرمون چشمهاشون رو می بندن. از بیرحمی، از خشم، یا حتی از ترس!
 همیشه یه کاری هست که از دست آدم بربیاد. چون اون کار رو بلد نیستیم خرابکاری میکنیم. نصیحت کردن بچه چه فایده ای داره؟ باید بغلش میکرد میبردش خونه!
.
قصه خوبی بود. تلخ و تاثیرگذار!
پاسخ:
سلام
خوش آمدید...

خب، نصیحت راحت تر است تا بغل کردن!

ممنونم از لطفتان
خیلی تحت تاثیرقرارگرفتم
مردم همیشه عجله دارن گربه که سهله بیشتروقتها باارزشترین چیزهای زندگیمون رو به خاطر عجله کردن ازدست میدیم
واونقدر لهش میکنیم که دیگه اصلا معلوم نمیشه
پاسخ:
از این مقایسه خیلی کیف کردم...
سلام
ای کاش دنیای ماهم مانند کودکان بود
تابه راحتی بسیاری از به دست آورده هارا انقدرداحت ازدست ندهیم
متن زیبایی بود
اهورا...
پاسخ:
سلام
اتفاقا کودکان خیلی راحت دل می دهند و می برند! 
برخلاف ما...
.
ممنونم از لطفتان
بعضی وقتا هیچ‌کاری از دست ما برنمیاد...

شیرینیش هم همینه
پاسخ:
تلخیش هم همینه آخه!
سلام. بازگشت غیورمردانتون رو تبریک می گم.
کاش مثه بچه ها به مسایلی که اطرافمان می گذرد حساس بودیم. شاید اینطوری بقیه زیر پاهامون له نمیشدن و واسش تعریفی مثل خط فقر پیدا نمی کردیم.
بجای له کردنشون دستشون رو می گرفتیم و هممون روی خط می موندیم.
پاسخ:
سلام. ممنونم ازت :)
چه بیان خط داری داشتیا!!!

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی