غیبت
یادداشت داستانی
صبح زودِ یک روز تعطیل، بنا به اجبار استاد باید کلاس جبرانی میرفتیم. کسی رضا نبود ولی اگر نمیرفتیم پایمان به جاهای دیگر باز میشد.
روز جبرانی بیحضور استاد سر کلاس نشسته بودیم. بعد از یک ربع به خیال اینکه استاد نمیآید از کلاس درآمدیم؛ ولی استاد لحظاتی بعدش آمد و ما که نبودیم غیبت خوردیم.
به خاطر غیبتی که به خاطر کلاس تشکیلنشده خورده بودیم، پایمان به جاهای دیگر هم باز شد.
هیچ کداممان دوست نداشتیم گذرمان حتی برای دباغی، به اتاق مدیرگروه بیفتد؛ اما افتاد. اولش فکر میکردیم که توپمان پر است و شکوهکنان از تأخیر استاد، غیبتهایمان را رفع و رجوع میکنیم؛ اما دلغافل از علت تأخیر استاد بودیم. تشکیل کلاس جبرانی و حتی غیبت همهگیرمان، غیبتی بود که یکی از خودیها پشت سر استاد کرده بود.
برای رفع و رجوع غیبت، بدون اینکه فاعل را بشناسیم پایمان به جاهای دیگری هم باز شد.
فاعل را نشناختیم، ولی دستمان آمد: دهنی که بیجا باز شود، پا را هم به خیلی جاها باز میکند...
خانه نشین و عارفند// عده ای فکر گناه
بعدی اند// عده ای در انتظار مهدی اند