وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

سرِ کاری!

چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۲۱ ق.ظ

داستان کوتاه کوتاه


زن جوان میکروفون به دست، همراه مرد دوربین به دوش، برای رسیدن به در ورودی پادگان، از عرض اتوبان رد شدند. سربازی جلوی درب سر پست بود و کلافه از گرما. آنها را دید.

زن به سرباز رسید. رو به همکارش کرد و گفت: 

- آماده‌ای؟

بله را که شنید از سرباز پرسید:

- سرکار، اجازه دارید سر پست مصاحبه کنید؟

پاسخ خیر بود؛ ولی سرباز بدش نمی‌آمد کمی خبرنگار را سرکار بگذارد و بعد نه بگوید؛ گفت:

- سرکار خانم، خبرنگار کجا باشن؟

- از رو میکروفون معلوم نیست!؟ شبکه خبر دیگه!

- عجب! خب، سؤالتون.

- نظرتون راجع به خدمت سربازی جوونا چیه؟

سرباز جا خورد. منتظر هر جور سؤالی بود، غیر از این. از طرفی می‌ترسید حین صحبت او را ببینند و بازداشتی بخورد؛ از طرف دیگر سؤالی پرسیدند که دنیایی حرف درباره‌اش داشت. لحنش را عوض کرد و تلگرافی گفت:

- خب چند نفر رو گذاشتن سرِ کار که اونایی که دوست دارنو بزارن سرِ کار...

ناگهان صدای فریاد پاس‌بخش از داخل پادگان، جو را شکست:

-  داری اونجا با کی حرف می‌زنی سرکار!؟

دیدگاه ها (۱۱)

۰۲ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۴۱ مرتضی نظری
چیزی دریافت نکردم از این متن!!! یکم بازترش میکنی برام؟!!
پاسخ:
والله  بیشتر از این وا نمیشه!

شاید خیلی بی ربط،

ولی اندام جمله ای که استفاده کرده بودی، این کلمات رو از ناپلئون بناپارت برام تداعی کرد:

 

جنگ، رویارویی سربازانی است که یکدیگر را نمی شناسند و با هم نبرد می کنند به خاطر دو نفر که همدیگر را می شناسند و با هم نبرد نمی کنند...

پاسخ:
کاملا مرتبط و به جا...
شاید بشه گفت
ای بابا! چند نفر رو گذاشتن سرِ کار که اونایی که دوست دارنو بزارن سرِ کار...


الحمد الله الذی جعلنا من المعافین از خدمت سربازی!
الآن اسم این داستان بود؟!
پاسخ:

داستان که چه عرض کنم، مثلا داستان کوتاه کوتاهه!!!

۰۲ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۴۰ جوجه نویسنده

سلامی گرم به داستان نویس اول ایران زمین....

مثل همیشه جالب بودَش،ولی باید سرباز باشید تا بفهمید تو اون علافی کشیدن یکیو سر کار بذاری چه حالی میده.... ههههه!!!

 

پاسخ:
سلامی گرم تر به کسی که الکی بی خودی تحویل می گیره!
یه چی بگو بگنجه...
سر کار گذاشتی مارو!؟
زهره گفتار نه، کین چه سبب، وان چراست؟
سلام دلاور. جزاکم الله خیرا

ننه ام میگه:" تو، وب نرو، نرو، نرو، نرو، نرو

تو وب می ری، نظر نذار، نذار، نذار، نذار، نذار

نظر دادی، با شعر نگو، نگو، نگو، نگو، نگو

با شعر می گی، رو، ریتم نگو، نگو، نگو، نگو، نگو

رو، ریتم می گی، سرباز، نبین، نبین، نبین، نبین، نبین

سرباز دیدی، صحبت نکن، نکن، نکن، نکن، نکن

صحبت کنی، رخصت بگیر، بگیر، بگیر، بگیر

رخصت نداد، تصویر نگیر، نگیر، نگیر، نگیر، نگیر

تصویر نداد، سرِ کار نذار، نذار، نذار، نذار، نذار

سرِکار گذاشتن، خنده، داشت؟ -نداشت، نداشت، نداشت، نداشت"

 

چطوری برادر؟ عجب خاطره ای داشتیا!!!!!!!!!!!چند روز بابت این مصاحبه، اضافه خدمت خوردی؟!!!!!!!


مشابه جمله ای که این برادر-هورانه- نوشته، دکتر شریعتی هم در یکی از سخنرانیهاش مطرح می کنه...


خدمت سربازی اونقدرها هم بد نیست..........منتهی یه چیزی که این وسط وجود داره اینه که ما گاهی سرباز را برعکس نامش، سرباز نمی کنیم...سرباز یعنی کسی که از جانش برای خدمت به وطن، سرباز می زند...البته این تعبیر منه...به نظرم"خدمت" قشنگتره تا "اجباری"....و قشنگتر از اون "جهاد" است....

متاسفانه گاهی اونقدر فضای "خدمت رفتن" سیاه جلوه داده میشه که طرف زانوی غم بغل می کنه که بله دارم برمی گردم پادگان...

این درحالیه که در دوران دفاع مقدس، طرف پیشتاز رفتن برای خدمت بود....این سیاه نمائی گاهی از جهل ما نشأت می گیره و جای بسی تاسف که حاضر نیستیم علم منطق را بالاتر ببریم....


یادمه یه بار آقای قرائتی می گفت" رفته بودم یه پادگان...دیدم عجب غذای داغونی می دن به سربازا...گفتم بنده های خدا، آب که هست، خاک که هست، نیرو هم که هست، چرا کشاورزی نمی کنید که غذای خود پادگان تامین بشه و غذای خوب به این بنده های خدا بدید...آخه چمن کاری چه سودی برای پادگان داره؟...جواب دادند سبزی در شأن پادگان نیست!!!آخه مگه چمن در شأن پادگانه؟!!...گیر توی خود ماست......."


روی سخنم فقط سربازی نیستا....همونطور که روی سخن این داستان هم نبود....کلی گفتم........

 

عزیز و سربلند باشی
یا علی
۰۳ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۳۲ عاشق معشوق

جالب بود سرکار باشی اما سرکاری باشه!

مثل همیشه آپیم.اگه دلت خواست در مورد رابطه مرد و دختر(نه پسر دختر)نظر بدی بیا پیشمون

باسلام

همه ی ما یه جورایی سر کاریم

پاسخ:

سلام

آفرین.

رزمنده جان  برادر ساندیس خور

 اون برا بیکارایی بود که مهمترین کارشون نون و سبزی خریدن برا خونه و مهمترین تفریحشون هم مسجد و گیر دادن به چادر و روسری خانوما بود

الان که طرف با مدرک دکترا و تسلط به زیانای خارجی  و صحبت از گفتگوی تمدنها و آشتی و صلح جهانیه که  دیگه نباید مثل اسب بدوونشو  و             یه دیپلمه یا یه آدم بیسواد مثه خودت بیاد تو یه ناکجا آباد با چارتا آدم بیسواد دیگه  کنارش  که کاش فقط بیسوادیشون درد بود نه بیشعوریشون     دو سال بزنن تو سرش و روزی هزار بار تحقیرش کنن که وقتی سربازیش تموم شد مستقیم بره تیمارستان

از گشت ارشادت فارغ شدی یه نگاه به قانون مجازات نیروهای مسلح بنداز که هر جا که میخواد از مجازات حرف بزنه در کنارش اضافه خدمت هم میبنده               اگه مقدس و مایه افتخاره که باید به عنوان پاداش بدن نه مجازات

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی