وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشورت دادن» ثبت شده است

یادداشت داستانی


تلخیِ ناکامی در کار قبل، آزارم می‌داد و دیگر دست و دلم به کاری نمی‌رفت. مدتی بیکار بودم که خودش سراغم آمد. گفت: «یک پروژه‌ی نان و آب‌دار دارم و دست‌تنها از پس آن بر نمی‌آیم». باورم نمی‌شد که اینقدر برایش مهم باشم. ضمن اینکه گفت: «حالا تجربیات ارزشمندت از کار قبل به کار می‌آید!» با ذوق قبول کردم.

روز قبل از شروعِ کار برای هماهنگی جلسه‌ای گذاشتیم؛ بعد از جلسه گفت: «از ماجرای کار قبلی‌ات و مشورتی که از من خواستی، حرف‌هایی باقی مانده است و و حالا که مدتی فکر کرده‌ام، حرف‌هایی دارم.» خدا می‌داند که به شدت تشنه‌ی حرفی بودم که مرا از آن تجربه تلخ نجات دهد. گفت: «می‌خواهم تجربیاتم درباره مشورت‌دادن و گرفتن را به تو بگویم. تا بعداً آنقدر تلخ نشود. تجربیاتی که به بهای شنیدن تلخ‌ترینِ کنایه‌ها کسب کردم. خیلی‌ها را در این مدت از روی مشورت‌ها و اظهار نظرهایشان شناختم.

وقتی مشورت را در زمانی از من می‌گیری که مشکلی برایت پیش آمده، اگر نظری هم بدهم

1.   یا به خاطر نداشتن اطلاعات مناسب، اهمال و اشکالت را نادیده می‌گیرم و می‌گویم ایرادی ندارد و بی‌جهت دلخوشت می‌کنم؛ که این عمل مانند مُسکن‌دادن به مریض رو به موت است!

2.  یا سرکوفت می‌زنم و دیدی‌گفتم دیدی‌گفتم راه می‌اندازم و تو را اهمال‌کار جلوه می‌دهم؛ که این تو را ناراحت می‌کند و که البته ناراحتیِ ارزشمندی است. چرا که بعضی وقت‌ها باید ناراحت شوی تا بهتر درس بگیری و تجربه کسب کنی.

اما یادت باشد یک دوست خوب قبل از این مشکلی پیش بیاید به تو تذکر می‌دهد و آگاه‌ت می‌سازد؛ ولی دیگری بعد از اینکه مشکلی پیش آمد می‌گوید می‌خواستم بگویم! و البته دوست خوب‌تر هم آن است که بعد از وقوع مشکل، دیدی‌گفتم دیدی‌گفتم راه نیندازد.

دوست دارم با مشورت‌های خوب، دوستان و همکاران خوبی برای هم باشیم.»

این جمله آخری را گفت جگرم خنک شد. با خودم گفتم واقعا یک دوست با تجربه به هزار کار مستقل می‌ارزد؛ حتی اگر تلخی کند... 



متخصص تجربه


۲ دیدگاه ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۰
حاتم ابتسام

یادداشت داستانی


وقت آن رسیده بود که یک کار را به تنهایی شروع کنم. حتی سفارش را خودم بگیرم و مثل سابق در تمام مراحل زیر‌پرچم او نباشم. حالا که موقعیت پیش آمده بود معطل نکردم! سراغش رفتم و گفتم کاری را شروع کرده ام و نظر و مشورتت را می‌خواهم بدون توضیح اضافی گفت: «برایت زود است.» من هم همین حرف کوتاهش را نشنیده گرفتم و کار را به دست گرفتم.

توجهی نکردم و با ذوق تمام مشغول شدم. استقلال کاری عالمی داشت و موفقیت مستقل نه فقط اثبات توانایی‌هایم به او می‌شد بلکه اعتماد به نفسم را بالا می‌برد. از تمام توان و تجربه‌ای که این مدت به دست آورده بودم مایه گذاشتم و وقف کار شدم.

اما هر چه جلوتر می‌رفتم حفره‌های زیادی در کارم حس می‌کردم مثلا جای خالی دوست متخصصم. وقتی وارد کار نشده بودم اصلا چنین به نظر نمی‌آمد و خیلی راحت تر از این تصورش می‌کردم اما دیگر کمرم تاب مشکلاتی که معلوم نبود از کجا می‌آیند را نداشتم. هر روز یک مشکل خیلی مسخره از یک ناکجا روی سرم خراب می‌شد و اوضاع کار را بدتر می‌کرد. نمی‌توانستم برای مشورت نزد او بروم که یک وقت فکر نکند ضعیفم! ولی دیگر کار مثل آوار روی سرم خراب شده بود.

وقتی نزدش رفتم گفتم به رایم مشکلی پیش آمده و مشورت می‌خواهم. گفت: «من که به تو گفته بودم برایت زود است! دیگر مشورتی بیش از این ندارم که بدهم»

از ترس شنیدن چنین جملاتی بود که اینقدر دیر سراغش رفتم. آن‌قدر توی ذوقم خورد که دوست داشتم بمیرم و چنین حرفی نشنوم. خواستم بروم که ادامه داد: «وقتی درباره موضوعی مشورت می‌دهم یعنی می‌دانم که اگر این کار را بکنی چه می‌شود و درباره آنچه خواهد شد هم مسئول،کمک‌کننده و آگاهم و می‌توانم نظرات تکمیلی هم بدهم! اما وقتی مشورت من را گوش نکردی و رفتی و سرخود کاری را کردی و آمدی و گفتی حالا چه کنم، دیگر حرفی ندارم و دیگر مشورت نمی‌دهم نه چون ناراحت شدم، بلکه چون نمی‌توانم نظری بدهم و راجع به شرایط پیش آمده هیچ آگاهی متناسبی ندارم و برای فرار از این چنین ندانستنی، دانسته‌هایم را در اختیارت گذاشتم! یعنی من صلاحیت مشورت قبل از مشکل را دارم نه بعد از آن را!»

تجربه‌ی تلخی بود که در یکی از بزرگترین مشکلات دوران کاری از مشورت او محروم شدم. نمی‌دانستم یک عملکرد ناآگاهانه دیگران را هم  در موضع ضعف قرار می‌دهد. حالا فهمیدم چرا وقتی دیوانه‌ای سنگ در چاه می‌اندازد، عاقلان هم انگشت به دهان می‌شوند.



متخصص تجربه


۱ دیدگاه ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۱۰
حاتم ابتسام