داستان کوتاه کوتاه
من راز این میدان ندادن را میدانم! شاید فکر کنید که از بیلیاقتی است! شاید فکر کنید به خاطر جوانی و خامی است. شاید فکر کنید به خاطر نسب فامیلی است. ولی هیچکدام نیست. من رازش را میدانم...
من در احد بودم. خانهام نزدیک خانهی علی (ع) است. همسرم همسرش را میشناسد. همسرم دختر پیامبر، خیرالنسا را میشناسد. من خودم دیدم علی (ع) که از احد برگشت، هفتاد زخم روی تنش بود. من این زخمها را از احد دیدم. همسرم میداند که فاطمه زهرا (س) برای مداوای این زخمها چه رنجی کشید. میدانم که هر بار برای شستن زخمهای علی (ع) بیش از آن خونی که از زخمها میرفت، اشک از چشمان دختر رسول خدا میرفت. چشمی که رسول خدا طاقت دیدن اشکهایش را ندارد. زمین و زمان هم ندارد. عالم امکان از رنج این زخم و آن اشکها در عذاب بودند...
فکر میکنی چرا با اینکه عمرو بن عبدود حریف میطلبد و علی (ع) داوطلب است، اما رسول خدا رخصت میدان نمیدهد؟ جز رحم به دل زهرای مرضیه که شاید همسرش زخمی بردارد و غمگین شود.
دلیل دیگری داری بگو... هان!؟ ساکت شدی!؟
مطمئن باش از قدرت عمرو نیست. از قدرت اشکان زهراست... از تلخی نگاه غمگینش به زخمهای علی (ع) است. غم زهرا (س) عالم را غمزده میکند. رسول خدا برای همین دوست ندارد خاکی به عبای علی (ع) بنشیند...
آهای تو که فکر میکنی عمرو سر است! نگاه نکن به جثه، برابر نیستند. هفت زخم از آن هفتاد زخم را عمرو برمیداشت اینگونه در میدان خالی رجز نمیخواند.
یا تو که فکر کردی علی (ع) برای حفظ ظاهر تعارفی زد! ببین اینبار که برود، سومین بار میشود که درخواست نبرد کرده... رجزهای عمرو که به غیرت شما نمیگیرد! فکر کردهاید علی (ع) هم مثل شماست!؟ علی (ع) غیرت خداست. ببین رفت که رخصت سهباره بگیرد. اگر رسول خدا فرصت دهد، علی (ع) امان و زبان عمرو را میبرد. خیال نکن عمرو زنده از این خندق بیرون میرود. زخم علی (ع) کاری است؛ علی (ع) اگر به کسی زخم بزند، زخم کارش را تمام میکند.
به به! دیدی؟ رسول خدا فرصت داد... دیدی علی (ع) شمشیرش را حمایل کرد؟ دیدی سرورش را؟ ولی نمیدانم که با اشک زهرا (س) چه میکنند! حتماً سِری در میان است. شاید این بار زخمی در میان نیست که اشکی باشد.
آهای گردن بکشید و ببینید که علی (ع) در آن خندق چه میکند. نبرد تن به تن علی (ع) دیدن دارد. کور شود چشمی که نمیتواند ببیند. همه چشمهایتان را باز نگه دارید و ببینید. آه! راستی در میان زنان تماشاچی مدینه، زهرای مرضیه هم نگاهش به علی (ع) است؟ خداوندا! نکند نمی بر آن چشم بنشیند...
چه گرد و خاکی شد... یا علی! ضربه را دیدید؟ دیدید عمرو را به یک ضربت قلم کرد؟ گفته بودم که! دیدید که خطی برنداشت و قلمش کرد؟... پس بقیهاش را هم ببینید...
خدا را شکر که دیگر زخمی در کار نبود. اشک زهرا (س) زمین و زمان را میلرزاند. من مطمئنم همین اشک زهرا (س) دست علی (ع) را قوت داد. همین اشک عمرو را زمین زد.
من راز اشک را میدانم...
پینوشت: نیت داشتم در ایام فاطمیه این متن را روی «وحدت تفاوت» بگذارم؛ ولی دیدم تولد «مادر» بهانهی بهتری است...