وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گوشی» ثبت شده است

یادداشت داستانی


بچه‌تر که بودم هر وقت که با وسیله‌ای بچگانه و کنجکاوانه ور می‌رفتم! بزرگ‌ترهایی که آنجا بودند با جمله‌ی ثابتی ادامه روند اکتشافاتم را مختل می‌کردند. «بازی نکن باهاش بچه، اسباب‌بازی که نیس!» همیشه با شنیدن این جمله تأثیرگذار برایم جا می‌افتاد که دنیا جدی‌تر از این حرف‌هاست و اسباب و وسایل بزرگان، اسباب‌بازی کودکان نیست!

کمی که گذشت و قد کشیدیم و بزرگ‌تر شدیم، همزمان شدیم با به عرصه آمدن موبایل. کنجکاوی‌های بچگی بیش از پیش شد و خواستیم با موبایل که برای همه قشر سنی جدید و جالب بود بیشتر آشنا شویم. خدا می‌داند نیت دیگری هم نداشتیم. اما چه فایده که همه می‌گفتند: «دست نزنید! اسباب‌بازی که نیست؛ وسیله کار است!» غافل از اینکه به چشم خودمان می‌دیدیم بعضی اوقات همان بزرگان با همان گوشی بازی می‌کنند (مار بود یا کرم‌بازی، نمی‌دانم!)

بگذریم از اینکه در اینجا بود که اولین جرقه‌های مفهوم «کرم از خود درخت است» در ذهن ما خورد. اما خیلی قشنگ جا افتاد که گوشی هم می‌تواند اسباب‌بازی باشد! چرا که آن بزرگانی که گوشی را ساخته‌اند در آن بازی هم ریخته‌اند برای بزرگان! پس اسباب‌بازی هم هست...

بزرگتر که شدیم از این دست جملات زیاد به گوشمان خورد که «همه مال دنیا لهو و لعب است و همه عالم امکان وسیله است»؛ «مال دنیا بازیچه‌ی دست عده‌ای شده و دیگران را هم بازیچه‌ی خود کرده‌اند». یا «بعضی بزرگان را با اسباب‌بازی دنیا می‌سنجند و بعضی نیز خودشان را با اسباب‌بازی مشغول کرده‌اند» و الخ...

****

چند روزی می‌شد که با درآمد شخصی گوشی نو خریده بودم. از آن تکنولوژی‌دارهای نوین! خدا نگذرد از این گوشی‌های جدید. دنیایی هستند برای خودشان. همه چیز را کرده‌اند داخل یک گوشی اندازه کف دست! چیزی فراتر از یک وسیله ارتباطی. چیزی تا حد مونس و همدم همیشگی! واسطه دوستی هم هستند! البته چون کتاب‌خانه هم دارند...

به بهانه‌ی یادگیری چم و خم گوشی افتاده بودم به جانش. کل روزم را سرگرمش بودم بدون اینکه درصدی از گذر زمان را بفهمم. آدم این‌گونه مواقع و با اینگونه مشغولیت‌ها نمی‌داند چه شکلی می‌شود و چگونه دیده می‌شود. و بدتر اینکه دقیقا نمی‌داند چه شکلی می‌شود که وقتی پدر و یا مادری از باب سر و گوش آب دادن ناگهان مسیرشان به محل ما می‌خورد، چگونه ما را می‌بینند که فورا سوالشان این است «با چی بازی می‌کنی بچه!؟». نمی‌دانم چرا تصورم این بود با این گوشی‌های مدرن از شنیدن این حرف‌ها مبرّا هستم. شاید چون هم بزرگ شده بودم و هم گوشی خودخریده‌ام برایم اسباب‌بازی نبود.

از قضا آن روز مسیر پدر به محل ما خورد و مرا غرق در گوشی، ولوشده بر زمین دید! و صدا زد: «پسر با گوشی بازی می‌کنی یا بازیگوشی می‌کنی!؟»

چه سوال پر مغزی! به کل سوختم. از اینکه این سوال جواب نداشت بگذریم، آتش آنجاست که کسی نیست بگوید زمانی همین گوشی دست شما بزرگان وسیله کار بود و حالا به ما که رسید اسباب‌بازی شد!!؟؟ ای روزگار...

 



پی‌نوشت: معلمی می‌گفت: «کوچک که بودیم پدرسالاری بود، حالا که بزرگ شدیم فرزندسالاری است!» بندگان خدا واقعاً نسل سوخته‌اند...



مطلب کاملا مرتبط:

ساخت معکوس


۴ دیدگاه ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۱۰
حاتم ابتسام