کوتاه کوتاه
الفاظ را به کار میبریم تا از آوردن خود شی بینیاز باشیم. میگوییم «خورشید» تا مجبور نباشیم وقتی حرف از آن «جسم بزرگ داغ و نورانی» شد، آن را در دست بگیریم و نشان بدهیم!
بعضی وقتها این لفظ با آنچه به جایش به کار میرود یکی میشود؛ که گویی خود همان شی است. مثل فحش که شنیدنش هم تلخ است بدون نیاز به حضورش!
گاهی هم لفظی ارزش خود را از دست میدهد -شاید از ابتدا نداشته- و مجبور میشویم آن را در دست داشته باشیم و عین آن را نشان بدهیم؛ مثل حفاظ و پرچین دور خانه و زمینها... به جای لفظِ «لطفاً وارد نشوید».
این روزها مردم تا عینیت را نبینند، ذهنیت را نمیپذیرند:
مثل گفتن و نپذیرفتن «دوستت دارم...»
.
حال برای فهماندن الفاظی که جسم و عین ندارند، چه کنیم!؟
۱۷ دیدگاه
۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۷:۰۴