وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

هر چه هست، تفاوت است. اما نمی‌دانم چرا باز معجون خوش‌طعمی است؛ دنیا: معجونی از تفاوت‌ها.

وحدت تفاوت

بسم الله...
.
خاص‌ترین مخاطب این وبلاگ خودم هستم.
نوشتن این نوشته‌ها برای التزام به آن چیزی است که آموخته‌ام؛ برای تبدیل آن به باور.
نظراتتان برای باور کردن آموخته‌هایم راه‌گشاست.
بعضی حرف‌ها در بعضی قالب‌ها بیشتر می‌گنجد البته با نگاهی نقادانه و تأکید بر هندسه نگارش...
.
حاتم ابتسام

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازی» ثبت شده است

یادداشت


بازی برد و‌ باخت دارد. بازی که در آن کسی چیزی را نَبرد و یا چیزی نبازد، بازی نیست. ارزش یک بازی به تلاش برای پیروز‌شدن و فرار از باختن است. گاهی چنان این برد و باخت حساس و با تشخیص ریزه‌کاری همراه می‌شود که پای داور هم وسط کشیده می‌شود و آن‌قدر مهارت می‌طلبد که نیاز به هدایتگر هم حس می‌شود و مربی، پا به کناره‌ی میدان می‌گذارد.

حتی وقتی به تنهایی بازی می‌کنیم قانونی می‌گذاریم تا برد و باخت تعیین شود. به نام قانون همه کاره باز یخودمان می‌شویم از قانون‌گذار تا بازیکن و داور و مربی و چه خوب هم قضاوت می‌کنیم چون قانون را خوب شناخته‌ایم. مثل بازی با قوطی کبریت که آن‌قدر بیندازی تا روی قد بایستد! در بازی خیلی وقت‌ها به قوانین می‌بازیم. برنده هم چون قانون را شناخته و به کار گرفته، برده است.

وقتی مهم‌ترین چیز در بازی برد و باخت باشد در جامعه نیز این را باید دید. اگر سرگرمی را مهم‌ترین علت بازی بدانیم گویی زندگی در جامعه را هم بازی گرفته‌ایم! چه شد؟ به بازی گرفته‌ایم. گویا در زبان هم غایت بازی را جدی‌نبودن و سرگرم‌کننده‌ای آن بروز یافته است! چرا؟ چون برد و باخت در بازی جدی نیست که اگر بود کمتر کسی تن به بازی می‌داد! چون می‌دانستند جدال و چالشی برای تعیین برنده لازم می‌آید که جز با حضور داور حل و فصا نمی‌شود پس یک داور بازی را جدی می‌کند داوری که شاهد باشد و قاضی. همزمان ببیند و همان لحظه هدایت کند و در آخر رأی بدهد مثل خدا... از طرفی چون قوانین بازی را جدی نمی‌گیریم و نمی‌دانیم همین قانون‌گرایی در بازی است که ما را فردی قانونمند در جامعه بار می‌آورد.

افلاطون در مدینه فاضله خودش نقش مهمی برای بازی در تربیت کودکان قائل شده و آن بازی را خوب می‌داند که کودک را برای ایفای نقش در جامعه آماده کند.

بازی می‌کنیم که قوی شویم. می‌بازیم که قوی شویم. حتی اگر زبان‌شناسانه نگاه کنیم و بخواهیم بازی را در حالت مصدر و فعل بررسی کنیم بازی به بازیدن و ‌باختن نزدیک‌تر است تا بردن! ما باید بِ‌بازی‌م. بازی کنیم و ببازیم. چه اگر نبازیم و‌ فقط ببریم بازی نکرده‌ایم فقط سرخوشی کرده‌ایم؛ سرگرم بوده‌ایم! باختن را پلی برای پیروزی دانسته‌اند و تا رنج باختن را نبری گنج بردن را هم نمی‌بری و طعم واقعی آن را نمی‌چشی... چون همه چیز از ضعف شروع می‌شود نه قوت!

اما چه باختی!؟ باخت از سر ضعف و سرسپردن به سرنوشت؟ باخت از سر اینکه فرض بگیریم همه چیز جبری است و ما بازنده‌ایم مگر خدا بخواهد؟ باختی که از سر ضعف خودخواسته باشد پل برای پیروزی که هیچ سقوط آزاد و حذف از گردونه رقابت است.

باخت شیرین و باخت تلخ!

باختی که پس از تلاش بسیار باشد شیرین است یا تلخ؟ طعم باخت از سر خودباختگی چه؟

می‌دانم که باخت از سر خودباختگی بی‌مزه‌ترین اتفاق دنیاست! اما اینکه باخت بعد از تلاش چه مزه‌ای دارد پاسخ تک‌واژه‌ای ندارد! باختی که از سر تقصیر نباشد حتما تلخ است! اما باخت بعد تلاش می‌تواند شیرین باشد؛ می‌تواند تلخ باشد. شیرین از این جهت که ضعفی را در آن یافته‌ایم که «باز» تکرار نمی‌شود و ما را بازباختی مصون می‌دارد و در می‌یابیم که بار بعد چگونه ببریم و‌ یک قدم به پیروزی نزدیک‌تر می‌شویم. تلخ از آن جهت که در کوتاه‌مدت ثمره تلاش‌مان را ندیده‌ایم. از اینیشتین جایی خواندم: امید به پیروزی، اگر بیشتر از ترس از شکست باشد، موفقیت حاصل می‌شود.

در هر بازی‌کردنی امید به برد هست امکان شکست هم هست. اما آنچه بازی را برای ما جذاب می‌کند همان برد است و چیزی که شکست را تحمل‌پذیر می‌کند نزدیک‌بودن آن به برد. باخت روی دیگر سکه برد است.

پس دنیا را به بازی نگیریم؛ با آن، با قانونش بازی کنیم...

 


۱ دیدگاه ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۲
حاتم ابتسام